برخلاف خیلی از خانوادهها که باعث میشن فرزندشون احساس راحتی باهاشون نکنن، هرجایی غیر از خونهی خودشون معنی 'خونه' براشون داشته باشه، و مدام به این فکر کنن که هرچه زودتر یک راهی پیدا کنن تا مستقل بشن و خودشون رو از دست خانوادهشون نجات بدن؛ خانوادهی لویی اصلاً اینجوری نبود.
از وقتی که لویی به دنیا اومد، پدر و مادرش تمام تلاششون رو کردن تا براش بهترین چیزها رو فراهم کنن، باعث بشن که اون خونه واقعاً معنی خونه بده. سعی کردن که سرشار از امنیت،آرامش،گرما و صمیمیت باشه.
و خوشبختانه تا الان موفق شدن اون چیزی که همیشه میخواستن رو براش انجام بدن.
همیشه ازش حمایت میکردن،کنارش بودن و تنهاش نذاشتن و تمام تلاششون رو میکردن تا اون پسر تو زندگیش خوشحال باشه. چون وقتی اون و بقیهی بچههاشون خوشحال بودن، پس یعنی خودشون هم خوشحال بودن.پدر لویی اونقدر مهربون و به فکر بود که حتی تصمیم گرفت اون رو به شرکت خودش بیاره و اجازه بده که معاون اونجا باشه و همینطور، یک خونه براش خریده بود تا اونجا زندگی کنه. نمیخواست که پسرش خیلی وابسته بشه.
لویی هم مخالفتی نکرد و برای مدتی اونجا مشغول به کار شد. ولی وقتی چیزی که همیشه میخواست، با موقعیتی که اون لحظه قرار گرفته بود رو باهمدیگه مقایسه کرد، باعث شد خودش رو سرزنش کنه.
درسته؛ خودش رو بخاطر این سرزنش کرد که داشت زمان و عمرش رو صرف انجام کاری میکرد که علاقهی خاصی بهش نداشت و فقط بخاطر پدرش داشت انجامش میداد.
پس بالاخره تصمیم گرفت به کسی تبدیل بشه که خودش میخواست، نه اونی که دیگران ازش انتظار داشتن.
از اونجایی که از چهار سالگی به دنبال ژیمیناستیک رفت و به بندبازی علاقمند بود و خیلی ماهرانه انجامش میداد، تصمیم گرفت که داخل یک سیرک مشغول به کار بشه.
خانوادهاش هم هیچ مشکلی با این موضوع نداشتن.از زمانی که اون شب به همراه آندر و پاتریک به اون سیرک رفت، ذهنش بشدت درگیر شده بود.
خیلی دوست داشت که دوباره هری رو ببینه و ازش برای ملحق شدن بهشون درخواست کنه.
اما بجای اینکه ذهنش درگیر به دست اوردن اون کار باشه؛ بیشتر داشت به هری فکر میکرد.اونقدر داشت اون اجرای فوق العادهاش رو تو ذهنش تداعی و مرور میکرد که وقتی به خودش اومد، متوجه شد هری و اون صدای گوشنوازش تنها چیزی بود که داشت مدت طولانیای بهش فکر میکرد.
⊱ ────────────────────── ⊰
الان، لویی تو خونهی خودش بود و آندر و پاتریک به دیدنش اومده بودن چون لویی واقعاً نیاز داشت که نظر اونها رو درمورد کاری که میخواست انجام بده بدونه.
YOU ARE READING
Edge Of Line [L.S]
FanfictionCompleted ✓ این برای هری حیرت آور بود که با اومدنش به زمین؛ موفق شد کسی رو پیدا بکنه که هرگز تو دنیای خودش قادر به پیدا کردنش نشده بود. 「Started:18th December 2021 Ended: 27th September 2022」 Harry Top.༄