Prologue

555 107 89
                                    

این برای هری، تعجب و حیرت آور بود که با اومدنش به زمین، موفق شد کسی رو پیدا بکنه که هرگز تو دنیای خودش قادر به پیدا کردنش نشده بود.

اون فردی که باهاش آشنا شد، باعث شد که با گذر زمان بتونه چیزی به اسم عشق رو تجربه و احساس بکنه.

"اون" تنها کسی بود که با اومدنش به زندگی هری، تونست لبخندی واقعی روی لب های اون مرد بیاره و همیشه باعث خوشحالیِ هری بشه.

اون فرد یعنی لویی، باعث شد که با گذشت زمان،پیچک عشق و امید تو وجود هری جوانه بزنه و شکستگی هایی که از گذشته تو قلبش شکل گرفته بود رو ترمیم کنه‌.

تجربه کردن این حسی که کاملاً برای هری تازگی داشت، خیلی خوشایند و قشنگ بود و همیشه وقتی که کنار اون مرد دوست داشتنی و فوق العاده زیبا بود،حس آرامش و امنیت به کل وجودش تزریق میشد.

و این فقط باعث میشد که بیشتر و بیشتر بهش وابسته و دوری از اون سختتر و غیرقابل تحمل تر بشه.

⊱ ───────────────── ⊰

سلام :]

امیدوارم که حالتون خوب باشه و از این فنفیک جدیدم خوشتون بیاد چون خودم دوستش دارم.

خب؛ این فف تخیلیه‌ و همش بر اساس چیزایی که تو ذهنمه هست.
اولین باره تخیلی مینویسم و امیدوارم که خوب بشه.
نمیدونمم قراره چندتا پارت بشه.

همین دیگه،
دوستون دارم. :>

_Coraline

Edge Of Line [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora