Generosity

80 26 15
                                    

چه مدت بود که از تلاش‌های بی وقفه‌ و انتظار کشیدنش دست کشیده بود و دیگه امید چندانی براش باقی نمونده بود؟!

چه مدت بود که دیگه براش مهم نبود به خونه برگرده و حالا فقط بین افکارش که به آشفتگیِ امواج پرتلاطم دریا بود، گم شده بود؟!

نمیدونست. دیگه خیلی وقت بود که جواب این‌ها رو نمیدونست و البته نمیخواست هم بدونه که از کِی اینطوری شده.
فقط این رو خوب میدونست که ملانی و هری بالاخره موفق شدن کسایی رو تو این دنیا پیدا کنن که هیچ وقت نتونستن تو دنیای خودشون، داشته باشنشون.

حالا فقط خودش باقی مونده بود.
به طرز غیرقابل توصیفی به ستوه اومده بود.
خستگی و آشفتگی‌ای که تو کل وجودش رخنه کرده بود، باعث شده بود که همون امید کوچیکش رفته رفته ناپدید بشه.

دیگه برای زین فرقی نداشت که تا ابد همینجا بمونه یا به خونه برگرده‌.
انتظار کشیدن و تلاش کردن براش بیهوده و بی‌معنا شده بودن.
هرگز فکرش رو نمیکرد که تا این حد از خونه و از طرف پدرش طرد بشه.

گاهی اوقات از خودش می‌پرسید اگه تمام حرف‌های اِریک درمورد بازگشتشون به خونه، دروغ بوده و فقط داشت سعی میکرد که از اون‌ها فاصله بگیره و آسوده بشه چی؟!

اگه فقط قصد داشت که بچه‌هاش رو از خودش برونه و دیگه دلش نخواد اون‌ها رو ببینه چطور؟!
اگه دیگه براش مهم نبود که بدونه چه سختی‌هایی تو اینجا کشیدن و ذره‌ای دلش برای اون‌ها تنگ نشده باشه چی؟!

خیلی دوست داشت بدونه که آیا اون تو این مدت، داشت اون‌ها رو میدید و حواسش بهشون بود؟! اگه آره؛ کاش یه نشونه و کمکی به زین میداد.

سوال‌های زیادی تو ذهن اون پسر شکل گرفته بود و واقعاً میخواست به گذشته برگرده و همه چیز رو درست کنه تا کار به اینجا نکشه.
به خودش قول داده بود که اگه موفق شدن و به سرزمین خودشون برگشتن، دیگه پدر رو سرافکنده و ناراحت نکنه.

⊱ ─────────────────────── ⊰


هرچند که امشب برای زین خیلی طاقت فرسا و غیرقابل تحمل بود، اما همگی به خوبی اجرای امشب رو هم به پایان رسوندن.

زین لباس‌های مخصوص اجراش رو عوض کرد اما تصمیم گرفت آخرین نفری باشه که از سیرک خارج میشه. بنابراین به هری و ملانی گفت که نیاز داشت تنها باشه و خبر داد که دیرتر از همیشه به خونه برمیگرده.

وقتی دید که همگی رفتن و سیرک از جمعیت خالی شد، با قدم‌های آرومش از اونجا بیرون رفت.
به محض اینکه پاش رو از اونجا بیرون گذاشت، از فاصله‌ای نه چندان دور، اسمش رو توسط کسی شنید.
خیلی زود به دنبال صاحب صدا گشت و طولی نکشید که با پسر کوچیکی که بنظر می‌رسید دبستانی باشه، رو به رو شد.

Edge Of Line [L.S]Where stories live. Discover now