2

191 53 16
                                    


۲۷ نوامبر ۲۰۱۷

«امروز تولدمه و نمیزارم هیچ چیز خرابش کنه.» این حرفی بود که ساعت هفت صبح وقتی تو بغل بکهیون بیدار شد به خودش زد.

«امروز تولدشه و اخیرا خیلی خوشحاله... رو اعصابه.» این چیزی بود که ساعت هشت صبح وقتی دید بغل چانیوله به خودش گفت.

«بکهیونا بیدار شدی؟» با لحن نرمی کنار گوشش زمزمه کرد. بک می‌خواست خودش رو به خواب بزنه و جواب نده. چان ادامه داد. «چون واکنشی بهم نشون ندادی یعنی بیداری... برای صبحونه چی می‌خوری؟ امروز خیلی خوشحالم.» بک پلک‌هاش رو از هم فاصله داد. «تنهایی»

چان هم غرولند کرد و بلند شد. «باشه تنهات میزارم ولی نخواب، بلند شو، صورتت رو بشور و چند دقیقه‌ای ورزش کن» بک در جواب کوسن دیگه‌ای رو برداشت و به گوشش چسبوند. هنوز خوابش میومد.

  چانیول پوزخندی زد. «اگه می‌خوای بخوابی، منم می‌خوام» خم شد و کوسن رو سرجاش گذاشت. کنار بک نشست و روش خزید.
وقتی چان بهش نردیک می‌شد هیچ حس خوب و خاصی بهش دست نمی‌داد‌. بیشترین چیزی که حس می‌کرد انزجار بود.
گوش بکهیون رو لیس زد. «وقت بیدار شدنه.»

بک اخم کرد و با مشت به چان کوبید. «چرا می‌خوای صبحم رو خراب کنی؟ فایده‌اش برات چیه؟» چان به عقب رفت و دستش رو روی رون بک کشید. «دوران خواب اضافی تموم شده بکهیون. بلند شو»

بک پاش رو جمع کرد. «حرومزاده‌ی کثیف» با همون اخم همیشگی گفت «تا کی قراره هر روز خونه باشی؟ کاش زودتر بری» چان نفس عمیقی کشید. غم زیر پوستش دوید. فکر کرد «به خودم قول دادم امروز رو خراب نکنم و بدون دعوا بگذرونم پس»

جواب داد. «یه مدت طولانی، بکهیون من یه مدت طولانی توی خونه پیش تو هستم پس... پس من یه مدت طولانی توی خونه هستم پیش تو»

بک آهی کشید و به طرف حموم توی اتاق رفت. می‌تونست حداقل نیم‌ ساعت تو حموم باشه و چان رو نبینه. چهل دقیقه‌ی بعد یکی از لباس‌های رنگ‌و‌رو رفته‌ی سبزش رو‌ پوشید و چون تخت نبود مستقیما به هال برگشت.

«اگه یکم دیر‌تر میومدی صبحونه سرد می‌شد ولی به موقع رسیدی برات کیمچی تست درست کردم با قهوه، خوشمزه‌ اس» حتی با اینکه قهوه درست نکرده بود با با رضایت گفت. روی مبل نشسته و پاهاش رو روی میز انداخته بود.

بک فکر کرد «این پسر همیشه خودخواه و خودشیفته بود... هیچ وقت نباید حاضر می‌شدم باهاش تو خونه زندگی کنم... باید اون موقع عقلم رو پیدا نکرده باشم»

چان ادامه داد «دلم می‌خواست قهوه درست کنم ولی ما هیچ لیوانی نداشتیم...بکهیون... بیا امروز بریم خرید... خونه خیلی چیزا لازم داره» بک سریع غرولند کرد «تکی برو»
کنارش نشست و از روی بشقاب استیل قر شده، یکی از تست‌ها و مخلفات روش رو برداشت.

FICTION [Completed]Where stories live. Discover now