سخن نویسنده

192 26 8
                                    

موضوع و ژانر این داستان سبک مورد علاقه‌ی من نبود. ایده‌اش رو از یه مانهوا که دوسش داشتم الهام گرفتم و بخاطر اون نوشتمش.

the 10 years that i loved you the most

این مانهوا سد اند بود و من رو هم خیلی غمگین کرد. واسه همین تصمیم گرفتم ازش یه فیک بنویسم که موضوعش نزدیکش باشه ولی هپی اند تموم شه.  هر چند که اتفاقای داستان و کارکترها کاملا متفاوت از مانهواست.

*البته پایان فیک به نظرم خیلی هپی اند نبود و اگه اصطلاح فارسیش رو بگم پایان تلخ و شیرین یا همون bittersweet ending محسوب می‌شد. ولی خب بالاخره سد اند نبود.

خلاصه‌ی مانهوا اینه:
زیشو و ونشو از دبیرستان با همن. خوانواده ی زیشو با بودنش با یه پسر مشکل نداشتن اما بهش هشدار داده بودن که عشقش کمتر از 10 سال دووم میاره.

ده سال بعد زیشو با چشمای خودش نابود شدنه همه چیزو میبینه و حتی خودش تصمیم میگیره تنهایی با بیماریش مبارزه کنه و به همسر خیانت کارش چیزی نگه در این بین دکتر زیشو عاشقش میشه و سعی میکنه بهش امید بده.

وقتی همه چیز خراب شده، ونشو سعی میکنه با مهربون شدن همه چیو درست کنه ولی فقط بیشتر به زیشو اسیب میزنه

(خلاصه رو از چنل @YaoiiWorld کپی پیست کردم😂🥲)

------

اسم این فیک هم از اونجا اومد که من اصلا قصد نداشتم این رو اپ کنم و اسمم نداشت و من فقط فیکشن صداش می‌کردم. ⁦¯\_ʘ‿ʘ_/¯⁩

در مجموع نقدهای زیادی می‌شه بهش کرد. مثل اینکه سرعت داستان خیلی زیاد بود و بعضی جاها می‌شد خیلی بیشتر توضیح داده بشه.
اما این رو برای خودم نوشته بودم و خیلی سخت نگرفتم و خیلی هم روش وقت نزاشتم. پس امیدوارم شما هم سخت نگیرید و ازش لذت ببرین.

در آخر همه‌ی پر حرفی‌هام امیدوارم دوستش داشته باشین.💛

FICTION [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin