قسمت پانزدهم
مدتی از نیمه شب گذشته بود، چراغ های روشن شهر و آلودگی هوا مانع دیدن ماه و ستاره های ریز و درشت آسمان میشد
سهون بدن خسته از ماموریتش رو سمت ورودی خانه کشید، رمز رو در صفحه دیجیتالی که حتما باید با اثر انگشت خودش زده میشد وارد کردچشم های خستش رو ماساژ داد و بدون روشن کردن چراغی وارد پذیرایی شد، نوری که از ساختمون های مجاور و بیلبورد های تبلیغاتی ساطح میشد فضارو تا حد کافی روشن کرده بود
کت چرم مشکی رنگش روی مبل پرتاب کرد و با خستگی موهای آشفتش رو چنگ کشید، قدم های نامنظمش مسیر اتاق اون گربه وحشی رو پیش گرفتند
کلید از توی گلدون کنار در برداشت و توی قفل چرخوند، با صدای تیک در قدم جلو گذاشت و وارد اتاق شد
با دیدن لوهان که روی تخت دراز کشیده بود و قفسه سینش به آرومی بالا پایین میشد ابروهاش ناخوداگاه بالا رفت
گربه وحشی خوابیده بود
نگاهشو از پسر گرفت و سمت در قدم برداشت تا خودش هم چند ساعت بتونه بخوابه، فردا باید به خیلی ها بخاطر عمل خودسرانشون جواب پس میدادند
به محض اینکه دستش دستگیره در رو لمس کرد صدای آروم اما عصبی لوهان توی گوشش پیچیدلوهان: اگه میخوای بکشیم راه های بهتری از گشنگی دادن هست
به عقب چرخید و خونسرد به اون گربه عصبی خیره شد، چهرش بخاطر نور بیرون درخشان تر به نظر میرسید و همین باعث میشد خواستنی تر به نظر بیاد
چطور یک پسر میتونست بدون هیچ آرایشی انقدر زیبا باشه؟ یک ظاهر زیبا برای پنهان کردن باطن کثیف و لجن کشیدهسهون: حتی حیوونا هم بلدند غذاشون جیره بندی کنند ولی تو حتی اینم بلد نیستی؟!
لوهان با این حرف سر جاش نیم خیز شد و با چشمای وحشیش به سهون نگاه کرد: خبر مرگم اگه میدونستم که قراره تن لشت رو ببری و انقدر دیر بیای میتونستم غذا رو کنار بزارم
سهون دستگیره رو رها کرد و به لوهان نزدیک شد، روی بدن نشسته پسر خم شد و توی فاصله چند سانتی صورتش با پوزخندی که روی لباش شکل گرفته بود گفت
سهون: اوه ببخشید دفعه ی بعدی حتما بهتون اطلاع میدم رئیس
لوهان لب هاش رو گزید، به زور جلوی خودش رو گرفت اما از درون داشت داخل آتیش خشمش میسوخت، تمام درد و احساسشو توی چشم های به خون نشستش جمع کرد و به سهونی که بخاطر حال لوهان هر دم خوشحال تر میشد انتقال داد
چشم های سهون مدام درخشان تر میشد و پوزخند مسخره روی لبش بیشتر از هر لحظه دیگری توی چشم لوهان کوبیده میشدسهون بلاخره از اتاق بیرون زد و لوهان رو با افکار سیاهش تنها گذاشت، روی مبل لش کرد و پاهاش روی میز انداخت
مسلما بعد نفله کردن اون همه آدم به غذا و انرژی احتیاج داشت، پس تلفنش رو از جیب کتش بیرون کشید و با زنگ زدن به رستوران همیشگی و سفارش چند نوع غذا خیال خودش رو از بابت معده گشنش راحت کرد
ESTÁS LEYENDO
⛓️🩸𝐁𝐋𝐎𝐎𝐃𝐘 𝐒𝐈𝐆𝐌𝐀🩸⛓️
Fanfic࿐ᐧChanbaek•HunHan•Chunglay•Jitap• Lukai(vers) 𖤝Criminal•Action•Mysterious•BDSM ──────※ ·࿇· ※────── چند سال گذشته و حالا پسر ها جای خانواده هاشون وارد باند های مافیایی شدند پرده ها کنار میره و راز هایی از گذشته فاش میشه که جنگ بزرگی بین خاندان های...