•‌࿇𝐏𝐀𝐑𝐓 𝟏𝟖࿇•‌

128 12 2
                                    

پارت هجدهم

صبح روز بعد متفاوت تر از چیزی بود که دو تا آدم به ظاهر عاقل توی اتاق صد و شصت و سه هتل برج العرب انتظارش رو داشتند

چونگها راس ساعت شیش صبح در حالی بیدار شده بود که سوتین اسفنجی عزیزش که موفق به تحریک کردن لی برای سکس نشده بود، کنار رفته و نیپلش بیرون زده بود

اگر چونگها صبح هایی که با سوتین میخوابید با سینه های بیرون زده اش مواجه نمیشد؛ با خودش فکر میکرد پسر خوابیده کنارش برای دیدن سینه هایش سوتینش را کنار زده 

شاید باید دست پیش میگرفت و به لی تهمت میزد؟ اینطوری مثل دیشب میتوانست عضو پسر را احساس کند؟
البته امکانش وجود داشت تا وحشی بازی پسر گل کند و کار نیمه تموم شب گذشتش را تموم کند
نگاهش روی بالاتنه پسر برهنه کنارش چرخید و هزار و دو فکر کثیف و شاید تعداد انگشت شماری فکر مادرانه از سرش گذشت

حقیقتا چونگها حتی توی رویاهایش هم، چنین ورژنی از خودش رو نمیدید. 
پیروزی افکار انگشت شمار مادرانش به هزار و دو فکر کثیف؟

چونگها هر وقت از خط زمانی تعیین شده برای خودش خارج میشد بدبختی تازه ای را به ارمغان می آورد
اگر لی میدانست چونگها چه افکار خانمان سوزی دارد؛ قید  خوابش را میزد و آن دختر خانه خراب کن را، نه تنها یک بار، بلکه چندین بار به فاک میداد 

چند دقیقه بعد چونگها با صورت شسته و دندون های مسواک زده از دستشویی خارج شد تا روتین پوستی عزیزش را هرچه زودتر شروع کند

به اندازه کافی فرصت نداشتند برای ورزش صبحگاهی اش روح و روانش را به بازی گرفته بود
سی دقیقه بعد چونگها بار دیگر با چهره ای که از نظر خودش ده برابر زیباتر، سفیدتر و درخشنده تر شده بود روی صندلی چوبی میز آرایش نشست

اتو موی عزیزش به برق وصل کرد و موهای موج دارش با لخت ابریشمی مورد علاقش تعویض کرد
مسلما اتو کردن اون حجم از مو زمان زیادی ازش گرفت و دختر را حسابی گرسنه کرد 

فاصله بین سفارش صبحانه تا شنیده شدن زنگ در اتاق برای چونگها حتی طولانی تر از یک ساعت و چند دقیقه ای که صرف موهایش کرده بود به نظر میرسید

ربدوشامبر مشکی رنگش روی لباس زیر خونینش به تن کرد و بند هایش را سفت کرد
در اتاق قبل به صدا در آمدن دوباره زنگ باز کرد و با کنار کشیدن خودش به مستخدم هتل اجازه داد تا میز را برایشان بچیند 

سمت اتاق پا تند کرد و با نشستن گوشه تخت بند لباسش را شل کرد. به صورت کاملا نامحسوس
موهاش یک طرف شونش جمع کرد و روی پسر بزرگتر خم شد. 
کم کم داشت احساس تاپ بودن میکرد. هردفعه بعد سفارش غذا پسر خوابیده کنارش برای انرژی بیشتر بیدار میکرد و دوباره روز از نو.

⛓️🩸𝐁𝐋𝐎𝐎𝐃𝐘 𝐒𝐈𝐆𝐌𝐀🩸⛓️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora