Part1

386 35 2
                                    

چمدونش رو به دست گرفت و از همهمه و صداها گذشت
بازوش رو تکون داد و کت سیاه و تا شده رو روی شونش انداخت.
سفر طولانی که از اون سمت دنیا به توکیو میرسید.
وقتی سوار تاکسی شد تمام تلاشش رو کرد تا خستگی بهش غلبه نکنه!
15 ساعت پرواز با هواپیما.. نگه داشتن انرژی ساده نبود!
وقتی تلفنش بالاخره سیگنال گرفت، تماس های از دست رفتش رو بررسی کرد، بعضی از سمت شرکت بود، اما بقیه از گوجو ساتورو بودن. هرچه بیشتر پایین میرفت نام اشنا در هر قسمت صفحه به چشم میخورد.ممکن بود مشکلی وجود داشته باشه!
اولین تماس گوجو سه ماه پیش بود، نه خیلی زود، نه خیلی دیر، و این درست زمانی بود که گتو مشغول مهاجرت به جنوب برای ماموریتی از سمت محل کارش بود.
جرات شمارش تعداد تماس های از دست رفته گوجو رونداشت، بنابراین ابتدا با رئیس شرکتش تماس گرفت.
پس از چند بوق کوتاه صدای زنانه ای پاسخ داد.
با تمام خستگی جزء به جزء گزارش کارش رو توصیف کرد..
مکالمه کوتاه بود اما همچنان انرژی بالایی رو میطلبید!
سودا_فوق العادست گتو سان. من گزارش کارتون رو به رییس انتقال میدم. ایشون خواستن دو یا سه روزتون رو مرخصی بگیرین و استراحت کنید
گتو_مشکلی نیست. متشکرم!
پس از قطع کردن تلفن با خستگی روی تخت دراز کشید.
خب.. طبیعیتا تخت های هتل نرم تر از تخت خودش نبود!
همونطور که به سقف خیره شد خاطرات دور افتاده ای رو از گوشه مغزش دریافت کرد.

"1 سال قبل"

شوکو_پس!.. واقعا با گوجو بهم زدی؟
گتو+اره.. نه!.. یعنی یجورایی!..
شوکو_خب اگه این شوخیه..
+من کاملا جدیم شوکو!
_ودف!!! چرا؟؟
+ما نیاز داشتیم از هم دور بمونیم.. هرکدوم یه دلیل براش داشتیم
_میدونم گفتنش حالتو بدتر میکنه گتو ولی هردوتون یا فقط تو!؟
+عااا خیله خب باشه فقط من!.. هرچند یه شرطی هم گذاشتیم
_و؟
+روز تولد 25 سالگی ساتورو دوباره همو میبینیم.. و خب اگه تا اون موقع هیچکدوممون شریکی پیدا نکردیم..
_دوباره بک میزنین؟
+متنفرم از اینکه خودت جملمو ادامه میدی ولی اره!
_شرط چرت تر از این نبود؟
+چاره ای ندارم.. اما خب تا اونروز ما فقط دوست صمیمیم نه بیشتر نه کمتر!
_خب بزار یه مروری کنم... تو باهاش کات کردی درحالی که میخوای اونو واسه خودت نگه داری؟ اصن با عقل جور در نمیاد!!!
+گفتم که ما الان فقط دوست عادی هستیم درست مثل زمان دبیرستان
_نمیدونم.. چی باید به شما دوتا اسکل بگم!
+تا یه مدت توی توکیو نیستم.. میتونم ساتورو بهت بسپارم؟
_چی بگم گتو؟ الان بگم نه که انقد بهم باج میدی مجبورم قبول کنم..
+پس یعنی الان قبول کردی؟
_اگه پول 1 ماه سیگارم حساب کنی اره
+باشه میریزم به کارتت
لبخند محوی زد و با دست تکون دادن ساده ای از اونجا دور شد!

"زمان حال"

افکار متوقف نمیشد. هربار چرت کوتاهی میزد و دوباره به واقعیت برمیگشت.
وقتی متوجه لباس های تنگ سفرش شد آه ارومی کشید و به قصد تغییر لباس بلند شد.
همه چیز توی لیست فرضی حدودا درست پیش رفت
شام کوچیک و شکم سیرکنی خورد. و روی مبل نشست و کوسن پنبه ای رو سمت گردنش گذاشت.
حالا اخرین کار درون لیست... !
ساعت حوالی 12 شب بود و گتو سوگورو مطمئن بود مخاطبش کاملا بیداره.
مهم نبود چه سال و چه زمانیه از نظر سوگورو، گوجو یک جغد شب بیدار بود که تمام طول ساعت هارو با کارهای مورد علاقش سپری میکرد.
حالا اولین مشکلی که باید باهاش روبرو می شد این بود که چطور به گوجو در مورد تماس های از دست رفته سه ماه گذشته توضیح میداد.
نفس عمیقی کشید و تمام ارادش رو برای مکالمه جمع کرد.
انگشتش اسم اشنا رو لمس کرد و موبایل رو کنار گوشش قرار داد.
تنها پس از 2 بوق کوتاه صدای پرخشم از اون سمت تلفن پاسخ داد_چه عجب!! ینفر یه نگاهی به موبایلش انداخت!
سوگورو به راحتی این لحن رو می‌شناخت و حتی میتونست صورت گوجو رو از همون فاصله دور تجسم کنه!
_سلام ساتورو!.. معذرت میخوام من...

promiseWhere stories live. Discover now