Part11

165 21 41
                                    

2 ساعت گذشته بود.. هیچ اثری از ساتورو نبود...
سوگورو داشت به مرز دیوونگی میرسید..
قطره های بارون از چتری های مشکیش چکه میکرد و از فرط خستگی نفس میزد..چه مشکلی وجود داشت که باید اینطوری ناپدید میشد؟؟ برای بیرون موندن زیادی دیروقت بود.. دیگه نزدیک صبح بود و بارون انگار چیزی به اسم کوتاه اومدن سرش نمیشد.از همون لحظه که پاش به کیوتو رسید اتفاقات عجیبی مقابلش قرار میگرفت..انگار به هر نحوی مانعش میشد.. ولی ناپدید شدن امگای محبوبش تا زمانی که عقربه به ساعت 4 رسید... تنها و با وضعیت نامشخص.. دلهره دیگه ای رو توی قلبش شکل میداد
.
توجی تمامی دوربین هارو چک کرد...گوجو از هتل بیرون رفته بود اما با بلایی که قرار بود وادارش کنه سند ها رو امضا کنه.. وضعیت دردناکی برای هر قدمش به ارمغان میاورد...با خشم زیر لب گفت: اون عوضی...نباید از اتاقش میرفتم بیرون..
از کنار میز پذیرش که دسترسی کامل به همه دوربین ها اونجا بود کنار کشید و وارد محوطه خارج از هتل شد.. جایی که خیابون رگه های بارون رو روی خودش حمل میکرد و سوگورو بدون دقیقه ای استراحت دنبال معشوق گمشدش میگشت
با دیدن دسته ای از افرادش با صدای بلند دستور داد:هی شماها.. همه بچه هارو بردارین و گوشه و وجب به وجب این محوطه و اطراف رو بگردین...وضعیتش جوری نیست ک بتونه فرار کنه و نمیتونسته راه بره پس دور نشده..تا پیداش نکردین سروکلتون پیدا نشه!!
اخمای گتو با شنیدن این جملات کوتاه توی هم رفت و سرش به سمت مرد چرخید: صبر کن.. چی؟؟.... یعنی چی که نمیتونسته راه بره؟!وضعیتش جوری نیست که بتونه فرار کنه!!؟؟مگه توی چه وضعیتیه!!؟؟
فوشیگورو پاک حضور الفای دیگه رو فراموش کرده بود...درست کردن این اوضاع داستان قوی میخواست تا سناریو هارو به شکل دیگه ای تغییر میداد و الان اصلا زمان مناسبش نبود_فعلا وقت تو یکی رو ندار...
اما قبل از اینکه حتی تصمیمی به برداشتن قدم های دیگه برای پیدا کردن امگای سرپیچ کنه یقه لباسش کشیده شد و دور گردنش تنگ شد_عین ادم جوابمو میدی و بعد هر گوری میخوای برو..با ساتورو چیکار کردی که نمیتونسته راه بره؟!؟؟؟
توجی نگاه سردی به پایین انداخت و بدون هیچگونه احساسی توی صداش گفت: جایگاهت رو فراموش کردی یا یادت بیارم.. من مجبور نیستم هیچ چیزو واست توضیح بدم.حالا بکش کنار..
اما سوگورو چنگال مرگش رو محکم تر کرد و صورت مرد رو نزدیک اورد: خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم.. تا اینجاشم به اندازه کافی بهت اسون گرفتم و دهنمو بسته نگه داشتم..اما اگه بلایی سر ساتورو اومده باشه.. و فقط نیم درصدش هم زیری سر تو باشه...
توجی پوزخند بزرگی زد: چیکار میکنی؟..ها؟ امگای خودم رو ازم دور میکنی؟؟اون همسر منه..حالیته؟
گتو کفری دندون هاشو روی هم فشرد و پوزخندی زد:امگای تو؟ بعد این ماجرا دیگه تو خواب ببینی بزارم چنین اتفاقی بیوفته..دیگه خیلی پا پس کشیدم تا همینجاشم کافیه..و حالا به نفعته که هرچه زودتر سالم پیداش بشه..
یقش رو طوری رها کرد و به سمت مخالفش هل داد که فوشیگورو مجبور شد برای حفظ تعادلش یک قدم به عقب برداره.. نمیتونست از شرایطی که واردش شده بود پا پس بکشه... اما الان نگرانیش دیگه ای داشت..اگر اتفاقی برای گوجو میوفتاد تمام راهی که تا اینجا اومده بود بی معنی میشد..اون میخواست چیزهای زیادی رو تصاحب کنه و برای رسیدن بهش باید حضور امگا رو تایید میکرد.. چه مرده و چه زنده..

promiseTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon