Part5

148 23 11
                                    

سوگورو مات و مبهوت به صحنه مقابل خیره شد.
کمر باریک ساتورو توسط دستای بزرگ مرد احاطه شده بود. شخصی که خودش رو توجی فوشیگورو خطاب کرد نزدیک شد و پیشونی امگا رو بوسید.
تا لحظاتی پیش گتو به وقت نیاز داشت تا به درستی چیزهایی که اتفاق می افتاد رو پردازش کنه، اما حالا کاملا به زمان احتیاج داشت تا جلوی خشمی که مثل گدازه درونش می‌جو‌شید رو فروکش کنه
این یک دیدار دوستانه بود...... فعلا...
=چطوری شکرم؟
+ممنون خوبم..ت..تو چطوری!؟
=الان که میبینمت بهترم!
دستاش رو از قوس کمرش پایین تر برد و نوازش کوچکی کرد.
چیزی تا انفجار عظیم گدازه های درونی گتو باقی نموند...
هردو اغوش رو متوقف کردن و سمت صندلی ها رفتن.
سوگورو کسی بود که ورزش های سخت و طاقت فرسایی رو در برنامه های روزانش قرار میداد و بدنش رو کاملا ماهیچه های محکمی تشکیل میداد. با اینحال شخص سومی که به سادگی به جو دونفره اون ها تعرض کرد بی شک سرو گردنی از گتو بلندتر و بزرگ جثه تر بود!
این حتی در برابر بدن ظریف و کشیده گوجو بزرگتر بنظر میرسید.
توجی درست مقابل گتو نشست.. سیگارش رو با فندک نگارکاری ‌شدش روشن کرد و روی لب هاش قرار داد.
سوگورو متوجه چهره عصبی و مظطرب بهترین دوستش نبود.. نه زمانی که تمام حواسش رو برای بخاطر سپردن جزء به جزء چهره مرد مقابل یا به عبارتی قربانی جدید حرص و کینش قرار داده بود!
دود حاصل از سیگارش در هوا پخش شد_سُو.. معرفی نمیکنین؟
_خودتون خوب شناخت داشتین.. دیگه چه احتیاج به معرفی؟
این نوع لحن از سوگورو تقریبا هیچوقت دیده نمیشد
و همین دلیل محکمی برای گوجو بود که به استرسش تا باقی شب ادامه بده!
بدون تغییر به چهره بی احساسش به صندلی تکیه داد و دست به سینه شد!
توجی لبخند زد _صحیح.. مگه میشه نشناخت؟ شما در کل از محبوبیت و معروفیت زیادی تو زندگی بنده برخوردار هستین
سوگورو پوسخند پر نفرتی زد_آره؟
ساتورو دستپاچه نگاهی به دو الفا انداخت و گفت+از اون لحاظ که من چیزای زیادی تعریف کردم
گتو چیزی نگفت و لبخند مهربونی به لب کاشت
توجی سیگارش رو فاصله داد و دود زیادی رو بیرون دمید=تقریبا همیشه!.. اسمتون از زبونش نمیوفته
گتو ابرویی بالا انداخت _این براتون مشمله؟
هدف از پرسش چی بود؟ هر سه اونها میدونستن جواب هرچی که بود ذره ای اهمیت براش نداشت!
=مشکل؟ اوه نه!
دستش رو روی دستای بلوری ساتورو قرار داد و به ارومی فشار داد، به طوریکه ساعت گرون قیمتش توی دید رس قرار گرفت.. پس از یک لبخند ادامه داد_چرا من باید از اینکه همسرم دوست خوبی مثل شما داره ناراحت باشم؟
همین کلمه کافی بود تا کاملا از کوره در میرفت. کنترل کردن خشمش کار سختی بود!
ارزو میکرد همین حالا یقه لباس مشکیش رو میگرفت با تمام وجودش مشت میزد!
"همسرم"
به این زودی خودش رو صاحب دنیایی که اونها ساختن میدونستن؟
_امیدوارم بودم اینو بگین
اره میخواست انجامشون بده! اما بازم جزو عملات ذهنی بود که واقعی نمیشد..حداقل الان نه!
گتو دلایل زیادی داشت تا همین حالا به جرم قتل مرتکب بشه.. اما اینجا بودن اون قرار بود حال ساتورو بهتر کنه...
لبخند توجی گشاد تر شد..باید چنین پیروزی کوچیکی رو به خاطر سپرد..درحال حاضر یه پیشرفت تلقی میشد
-سلام خیلی خوش اومدین... میتونم سفارشتون رو بگیرم؟
زنی که لباس فرم کاری اونجا رو پوشیده بود همراه نوت بوک کوچیک توی دستاش سکوت ثانیه ای رو شکست.
=شراب .. الکلش زیاد نباشه!..
-بله
+شیک شکلات، تو چی میخوری سوگورو؟
_فقط یه لیوان اب
=هرچی میخورین بگین به حساب منه
_ممنون..قبل اینکه بیایم با ساتورو بستنی خوردیم میل ندارم
زن سری تکون داد و از اونجا دور شد.
=سرت بهتر شده؟
گوجو به بهونه لمس باند شیری که زیر موهاش پنهون شده بود دستاش رو از چنگال مرد بیرون اورد.
با به یاداوردن اتفاقی که در استخر افتاد دندون هاش رو روی هم فشرد! _اره.. بهتره..
=باید مراقب باشی میدونی که استخر لیزه!
+درسته!.. ازین به بعد مطمئن میشم جاهای خطرناکش نمیرم چون فک کنم دفعه دیگه دنده هام بجاش بشکنه!
ساتورو مطمئن نبود اشاره به موضوع استخر یک هشدار پنهان بود یا بهانه ای برا بحث..توجی زیر چشمی نگاهی به امگا انداخت_درسته..
این تایید چه تهدیدی رو در برداشت؟..
=حالا که اینجایین تعریف کنین.. چطوری آشنا شدین چون اینطور که معلومه دوستای چند ساله هستین!
نیازی نبود تا چیزی رو بشنوه.. نه زمانی که جزء به جزء رابطه اون دونفر رو میدونست..
گتو لیوان ابش رو توی دست گرفت و قبل از نوشیدنش گفت_فعلا که شما باید تعریف کنین چطوری اشنا شدین!
+ما... چطوری آشنا ‌شدیم؟
گوجو با چشمهای گشاد شده پرسید..
سوگورو شونه بالا انداخت_اره خب تنها چیزی که تو گفتی این بود که ازدواج میکنی ولی نگفتی اصلا کجا اشنا شدین چطوری اشنا شدین
+خب ما....
توجی قبل از اینکه ساتورو فرصتی برای ادامه داشته باشه با لحن کاملا جدی گفت_توسط پدرش
+هه؟
_بله؟
هردو طرف به سادگی گیج شده بودن..
=پدر من و ساتورو از زمان زیادی باهم همکاری داشتن..وقتی شرکت پدرم به من واگذار شد شخصا با اقای گوجو ملاقات و همکاری داشتم.. گاهی توی جلسات ساتورو هم بود و از همونجا همدیگه رو دیده بودیم! و فکر میکنم عشق توی نگاه اول بود!
فوشیگورو نگاهی به گوجو انداخت تا حرفاش از تایید پسر برخوردار بشه
+عا.. خب..! اره اره..ینی.. اون موقع توجی فقط همکار پدرم بود اما خب...
=با موافقت گوجو سان تصمیم گرفتیم دیدارمون رو بیشتر از همکار کنیم درسته عزیزم؟
+اوهوم.. همینطوره!
سرش رو پایین انداخت..
. به سادگی اعتراف کرد از ماجرایی که تعریف ‌شد شوکه شده بود
دروغ نبود! اما حقیقتم نداشت!
_و توی این مدت به این نتیجه رسیدین که ازدواج میکنین؟!
=یه چیزی توی این مایه ها
+هرچند بیشتر میشه گفت تایید بابام بود...
تایید؟
تا جایی که به یاد داشت ساتورو کسی بود که تنفر بالایی نسبت به پدرش داشت بخاطر تمام بلاهایی که سر اون و مادرش اورد، و حالا این شخص چیز مهمی مثل ازدواج رو تایید کرده بود و گوجو به راحتی قبول کرده؟
قابل انکار نیست.. بهترین دوستش تغییر کرده بود.. دقیقا همونقدر که همیشه ازش وحشت داشت!
یکی از دلایلی که هیچوقت جرعت نکرد زمان جدایی قدمی برای دیدار جلو بزاره!
=خب شما چطور؟ تو فکرش نیستین؟
چشمای ابی روش متمرکز شد..چقدر از ته دل دعا میکرد جواب این سوال"نه" باشه!
_چرا اتفاقا!
+چی؟؟
سوگورو بلافاصله با دیدن واکنش گوجو خندید..
_همینطوره.. به هرحال آدم تنها نمیمونه!
=همینطوره که میگین!
تنها شخصی که میتونست دستش رو بگیره کسی که با تمام وجود در هر بخش از زندگیش کنارش باشه..فقط یک نفر بود.. نمیتونست با کس دیگه ای باشه!
+واستا.. واقعا؟
گارسون با سینی تو دستش به مکالمه فاصله بخشید و هرسه اونها تا حدودی بابتش شکرگزار بودن!
شیک گوجو رو مقابلش قرار داد و زمانی که دستش مجدد سمت سینی برگشت، شراب روی لباس های گوجو ریخت!
+اوه بیخیال!!!
-عاا متاسفم قربان عمدی نبود!!
+عالی شد همین یکی کم بود
-متاسفم!.. الان تمیزش..
توجی مانع ادامه دادن زن شد و گفت=ممنون به اندازه کافی هنرنمایی کردین جمع کن اینارو ببر لطفا!
-چ.. چشم!!
گتو بدون توجه به فریاد های توجی به زن بلند شد و سمت گوجو رفت _میخوای تا تازست بریم بشوریم؟
+الان میرم...
=باهات بیام؟
+نه! یه اب بهش میزنم میام فک نکنم خیلی سخت پاک شه!
از روی صندلی بلند شد و از دو الفا لحظه به لحظه فاصله گرفت.
گتو اه ارومی کشید و زیر لب زمزمه کرد _باید بهش میگفتم شراب پاک نمیشه؟
با چشمهاش ناپدید شدن پسر رو تماشا کرد.. لیوان ابش رو سمت لباش برد و جرعه ای نوشید..
=خب.... انگار تنها شدیم
سوگورو به حالت عادی روی صندلی برگشت و با نگاه سوالی به توجی خیره شد_اره شدیم؟ و؟
فوشیگورو به صندلی تکیه داد و اتیش سیگار رو درون خاکستر خاموش کرد_میشه راحت تر صحبت کرد
_مگه از اولش معذب بودیم که الان راحت تر صحبت کنیم؟
=نمیشه گفت معذب ولی خب دوست داشتم چیزای بیشتری راجبت بدونم..
_خب من دلیلش رو نمیفهمم چون انگار برگشتیم نقطه اول..
گوجو حضور نداشت و این علامتی برای هردوی اونها بود تا محدودیت هاشون رو کنار بزارن
=شاید لازم بود برگردیم نقطه اول..حالا جدا کسی هست که چشماتون گرفته؟
زمانش بود تا این به یک گفتگو مشکوک تبدیل میشد؟
_بیاین فرض کنیم جواب مثبت یا منفیه چه فرقی به حال شما میکنه!؟
توجی پوزخند زد_باورت بشه یا نه از چیزی که فکر میکنی تاثیرش بیشتره
_چه جالب .. نمیدونستم انقدر ادم مهمیم!
=بی اندازه...به هرحال.. چطوره؟
سوگورو اخمی مرد و بی تفاوت پرسید
_چی چطوره؟حالم؟ خب الان بیشتر حس میکنم به بودن اینجا الرژی دارم!
=دوست داشتم حالتو میگفتم.. اما منظورم دعوت شدن به مراسم ازدواج نامزد سابقت.. میگم چطوره؟ تجربشو نداشتم دوست دارم بدونم چه حسیه.. اینکه بدونی کاری از دستت برنمیاد
_ببخشید؟متوجه نشدم؟
=خب پس بزار سوالم رو تغییر بدم..چرا اومدی کیوتو؟ اومدی با حرفای عاشقونه ساتورو برگردونی؟
گتو پوزخندی زد و گفت_تو بگو اقای همه چی دان!!..بنظرت برای برگردوندنش به حرفای عاشقانه نیاز دارم؟
=خب مطمئن نیستم. اره یا نه برام مهم نیست..اما به عنوان یه دوست خوب میگم!.تلاش نکن!
_روک و راست بگو چی میخوای بگی؟
=دارم میگم خودت عین بچه ادم دمتو بزار رو کولت و بیخیال ما شو!
_خب شاید برات جالب باشه اما من بهترین دوستمو  یا بقول خودت نامزد سابقم رو دستی دستی به یه غریبه مخصوصا یکی مثل تو نمیسپارم
=جدا؟ ولی خیلی راحت تر از این حرفا ولش کردی!
این تلنگر برای گتو کافی بود..برای از دست دادن تمام نفس اون لحظه برای یه تخریب بزرگ..!
_حرفات برام ذره ای ارزش نداره تنها دلیلی که اینجام فقط و فقط ساتوروعه.. و دقیقا به همین خاطر..
از روی صندلی بلند شد و دستاش رو روی میز تکیه داد_کافیه خم به ابروش بیاد تا با همین شن زیر پام یکی بشی!
=هه هه..شهامت و جربزتو واقعا تحسین میکنم!..به گفته خودت برگشتیم نقطه اول.. تو گفتی من به اندازه ای که باید راجبت بدونم میدونم.. باهات کاملا موافقم اما..
مرد با تقلید از گتو از صندلیش بلند شد و و سرش رو نزدیک تر بود_مطمئنی تو انقدر راجب من میدونی که بتونی حتی تهدیدم کنی؟
توجی فوشیگورو ثروتمند بود..این جمله درست مثل جمله اسمان ابی است واضح و بدون انکاره.
اما بنظر نمیرسید ثروت چیزی باشه که بهش اشاره میشد!

promiseWhere stories live. Discover now