imagination

67 15 2
                                    

اوهههه از این بهتر نمیشد!! اصن پشمای ایلومناتی با این همه ظرافت کار و برنامه ریزی تهیونگ فر خورد!!!
خودش...؟ خودش عالی بود. فقط یکم دیگه جلوتر از حدش پیش میرفت امیلیو تفنگ رو تو سرش خالی میکرد.

-توی احمق اومدی و با کمال پررویی از من میخوای زیردستت بشم؟

تهیونگ که هنوز به خاطر شیشه نیم ساعت پیش حس میکرد تو آسموناس، دستشو بالا آورد:
-منو یادت نیست؟ وایسا وایسا....

بعد به موهای سرش چنگ زد و دوباره صورتشو سمت امیلیو گرفت:
-من همونی ام که دبیرستان نذاشتم دختره بزنه تو تخمات!
و بعد شروع کرد به بلند خندیدن. خندید...خندید....و خندید! نمیتونست جلوی خودشو بگیره.

-ما با هم شریک خوبی میشیم فقط یه بار با هم پخت کنیم،

بعد انگشتاش رو به لباش رسوند و محکم بوس کرد.
-یه چیزی تولید میکنیم که هر چی معتاد هست دست به دامنمون بشن.

امیلیو اما هیچی رو نمیشد از تو چشماش خوند. شاید تو دلش به گستاخی و خنگی تهیونگ می خندید اما صورتش چیزیو بازتاب نمی کرد. نمیتونست بزاره الان که به یه شریک نیاز داره غرورش همه چیو خراب کنه. شاید باید بهش یه فرصت میداد! اما الان نه...

با دستش گردن تهیونگ رو محکم گرفت و فشرد. به صورتش که رفته رفته قرمز تر میشد نگاه کرد.
-فردا همین جا با هم پخت میکنیم اما قبلش...
فشار دستش رو بیشتر کرد و بی توجه به تقلا های تهیونگ ادامه داد:
-هیچ کثافتی نکِش!

گردنش رو ول کرد و اجازه داد نفس بکشه.
حتی الان هم که کاملا هوشیار نبود، میتونست مقابل امیلیو وایسه و به خاطر این کارش کلی مشت تو صورتش خالی کنه. اما این بار به این باور رسیده بود که واقعا به پول نیاز داره و نباید همه چیو خراب تر کنه!

-تنها بیا و در مورد این قرار به پسرعموم هم چیزی نگو.

تهیونگ در حالی که به سختی تعادل خودش رو حفظ کرده بود دستشو به نشونه(لایک) جلوی امیلیو گرفت.

تو اون حالش، احساساتش برای خودش هم قابل تشخیص نبود اما شاید ته دلش کمی احساس خوشحالی می کرد و البته هیجان!  این کارش به خودی خود یه ریسک بزرگ به شمار می رفت.
نباید بزاشت جیهوپ چیزی از این قضیه بفهمه؛ که اگر بفهمه...همه چیش رو از دست می داد!
بعد از چندین سال کار کردن زیردست جیهوپ، بالاخره تونسته بود جایگاهی واسه خودش پیدا کنه و حالا با بستن شراکت با رقیب هاش، داشت کم کم از اون جایگاه فاصله می گرفت.

لای پلک های سنگینش رو به آرومی باز کرد و خودش رو تو خیابون دید. عجیب بود که توهم نزده چون معمولا با هر بار کشیدن این اتفاق میوفتاد. اصلا نکنه حرف زدن با امیلیو همش تو ذهن خودش بوده؟ چرا امیلیو همون موقع نکشتش و یا بهش شک نکرد که جاسوس جیهوپ باشه ؟ به همین راحتی اعتماد کرد؟...

Baroque  | Vkook | KookvWhere stories live. Discover now