R.V

45 11 14
                                    


همبرگر رو برداشت و قبل از اینکه گاز اول رو بزنه صدای پسر تو گوشش پیچید.
-سلام

بدون اینکه برگرده و به چهره اش نگاه کنه، به غذا خوردنش ادامه داد. به این بی توجهی هاش عادت کرده بود اما جواب سلامش رو که نداد، متوجه شد اتفاقی افتاده.

دلخور صندلی رو به روی یونگی رو عقب کشید و روش نشست. مرد همچنان محتویات دهنش رو می جویید و حتی به خودش زحمتی نداد تا نگاهشو به بالا سر بده و چهره جیمین رو ببینه.

-اگه امروز هم جنسی نیست که بهم بدی، میتونی بری.
خیلی عادی و بی احساس زمزمه کرد و پسر برای هزارمین بار حس کرد قلبش به بدترین نحو ممکن شکسته.
یعنی حتی لایق این نبود که سرش رو بلند کنه و ببینه جیمین چقدر به خودش رسیده تا به چشمش بیاد؟

-با اینکه دیروز دیدمت اما دلم واست تنگ شده بود..

-برای خودم یا دیکم؟!

چرا جوری رفتار میکرد که حس کنه فاحشه ای بیش نیست؟ چرا انقدر خردش میکرد؟ حرفای نگفته وجودش به بغضی تبدیل شده بود و حالا این بغض بدجوری راه تنفسیش رو بست.

نگاهشو از یونگی گرفت و سرشو ناشیانه بالا برد تا اشک های چشماش ناخودآگاه پایین نیاد. حتی اگه گریه میکرد یونگی میفهمید چه بلایی سرش آورده؟

درسته...تو این راه، زیاد از بدنش سواستفاده کرده بودن. چه به خواسته خودش و چه به اجبار با آدم های زیادی خوابیده بود که یا قاچاقچی بودن، یا توزیع کننده...اما چی میشد که از بین اونا عاشق فردی غیر از یونگی میشد؟!

-هنوز که نشستی..

این بار از جاش بلند شد و خواست کلماتش رو تو صورت یونگی بکوبونه اما نتونست چیزایی رو بگه که رو قلبش سنگینی می کردن.
-میدونم غیر از کارایی ک-که رو تخت انجام میدیم با هم کار دیگه ای نداریم...اما.. دلیل این رفتارت چیه؟ م-من کاری کردم؟

-وقتی داشتی زیر جیهوپ اه و ناله میکردی و بهش می گفتی که تهیونگ چه گندایی بالا آورده توقع رفتار دیگه ای رو ازم داری؟

-اینجوری... با من...حرف نزن

-البته معلوم نیست چند دفعه واسش خوردی که حتی از گروگان گرفتن مامور هم خبر داشت!

دستاش می لرزید و طبق عادتش اونا رو تو جیبش کرد. با لحنی که مرزی با گریه کردن نداشت لب زد:
-من هر کاری کردم واسه تو بود..اگه خ-خود جیهوپ می فهمید هر دوتاتون رو می کشت..

-خب الان چی میخوای ازم به عنوان تشکر؟

باید می گفت این عوضی بازی ها رو تموم کنه..اما سکوت کرد. مثله همیشه!

اون این کارا رو انجام نداده بود که دست آخر از یونگی جبران بخواد. فقط میخواست پیش خودش نگهش داره.
لبخندی زد و دیگه ادامه نداد.

Baroque  | Vkook | KookvWhere stories live. Discover now