who?

106 38 41
                                    

سلاممممم ، نمی‌خواستم تا وقتی ویو۳۰۰ شد آپ کنم ولی خب کدوم کار من با برنامه هست اخه؟
نظرات پارت آخر خیلی خوب بود، این پارت هم سنگ تموم بزارید.

سلاممممم ، نمی‌خواستم تا وقتی ویو۳۰۰ شد آپ کنم ولی خب کدوم کار من با برنامه هست اخه؟نظرات پارت آخر خیلی خوب بود، این پارت هم سنگ تموم بزارید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونگین


🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋

*سال ۲۰۰۲*
* از زبان کیونگسو*

وقتی یک خانواده سیاسی بدنیا بیای ناخودآگاه خودتم درگیر سیاست میشی، فرقی نداره بچه ۵ساله باشی یا ۵ ماهه، خانوادت معین می‌کنه چطور رفتار کنی چطور غذا بخوری چطور بخوابی...همه این ها زندگی من بود.

پدر بزرگم یکی از بازماندگان جنگ دو کره به تک تک پسراش سپرده بود که زندگیشون در راه کشور فدا کنند؛ بین همه عموهاش که راه تفنگ در پیش گرفته بودن پدرش راه صحبت کردن در پیش گرفته بود، با مدرک زبان و روانشناسی جذب دولت شد خیلی زود فامیلی دو در بین وزرای کشور نشوند و با همسر خبرنگارش برای منافع کشور تمام جهان زیر پا گذاشتند.
البته که زندگی غرق در سیاستشون عشق داشت، ثمره عشقشون پسر لپ قرمزشون بود، کیونگسو!
کیونگسو تا ۷ سالگی از تمام جهان پنهان بود، اینطور که برای صلاح زندگی خودش باید وجودشو قائم میکردن و زمانی که پرده برداری کردن میتونست انگشت اشاره های زیادی به سمت خودش ببینه.
کیونگسو مثل هر بچه دیگه گل بازی نکرد، مهدکودک نرفت، هر روز صبح با بوسه مادرش از خواب بیدار نمیشد.
کیونگسو با اشعار و تاریخ کره بازی میکرد، به تحصیل زبان چینی ژاپنی پرداخته بود، و هر روز صبح با چنگ گربه اشون بلاخره از خواب دل میکند.
کیونگسو همه چیز داشت هیچی نداشت.

" داری به چی فکر می‌کنی"

کیونگسو نگاهش و از ساختمون رو به رو کند و به جونگینی که کنارش نشسته بود داد، طی سه روز گذشته بعد پیاده روی های زیاد بلاخره به روستایی رسیده بودن ، میتونست تغییر رفتار جونگین حس کنه، کمتر باهاش بحث میکرد، محتاط رفتار میکرد، با فاصله از کیونگسو قدم برمیداشت...
شایدم همه این اخلاق های جدید ربطی به اون خنجر فلج کننده توی بغلش داشت، هرچی بود کیونگسو از این سکوت راضی بود، چشم غره ایی رفت گفت: وقتشه ...
و قبل اینکه به جونگین فرصتی بده از جا برخواست.

طی این سه روز این خونه زیر نظر داشتند، طبق چیزی که اون هیولا می‌گفت مردم این روستا ساعت۶ هر روز برای دعا و عبادت سلامتی پادشاه به مرکز روستا میرند و خونه هامون خالی از سکنه است.
پس فرصت خوبی بود که اون دوتا یکم به شکمشون برسند.
البته وقتی جونگین ایده دزدی داد کیونگسو دست به خنجر شد با داد بهش توپید که هیچوقت دیگه دست به دزدی نزنه چون فقط خرابکاری در پیش داره؛ ولی الان خودش در رأس این نقشه درحال فرماندهی کردن بود.

MAGOWhere stories live. Discover now