Over?

86 31 42
                                    


سلام عزیزانم، واقعیتش نمی‌خواستم تا پایان این اتفاقات آپ کنم ؛ ولی به این فکر کردم شایدآپ مردن باعث شده یکم این غم های این چندوقتمون فراموش کنیم

قوی باشید، دوستتون دارم 🖤

__________

من پسر گمشده ایی بودم ، در تمام طول زندگیم گم شده بودم ، پر از نقصی و تنهایی که با پول و تجملات پر شده بود، من رو به روی درخشان ترین ستاره های جهان نشسته بودم ولی خودم یک ستاره سقوط کرده بودم، تورو دیدم!
یک پسر گمشده دیگه، خطرناک و ترسناک، پسر روانی که بی حس میکشت، اگر حس نمی‌کرد ، پس اون مثل من بود ، نیم دیگر من بود، اون من بود.
اون قوی و قدرتمند بود ولی اون پسر بچه ترسیده بود، گریه نمی‌کرد ولی قلبش شکسته بود، تیکه های شکسته قلب اون من رو زخمی کرد و من زمین زد، به خودم اومدم دیدم نفرت که از وجودش در من سرچشمه می‌گرفت تبدیل به حس لطیفی از دوستی و عشق شد، چطور ممکنه؟ اون منو به بازی گرفت ؟ من با اون پرواز کردم و سقوط کردم...
آیا میتونی احساس من بفهمی؟
نمیتونی، چون من نشدنی ترین مشکل وجود تو هستم. چیزی که هیچوقت برات اتفاق نمیوفته...

" توله شیر من چطوره؟"

کیونگسو با شنیدن صدای نفرت انگیزی که کل زندگیشو به بازی گرفته بود از پشت جونگین بیرون اومد و به چهره اون مرد خیره شد.

" میخوای بفهمی بازی کردن با دم یک توله شیر چی به سرت میاره؟ امتحان کن! "

" من تورو بزرگ کردم جونگین، ماگو نمیتونه به من آسیب بزنه، مگه نه پیرزن؟"

پیرزن با صدای بلند و لحنی مرده ایی خندید و با صدای خنده اش که در جنگل زیر پاشون بود اکو شد و باعث بلند شدن پرنده ها شد، زن مثل مرده متحرک با صدای خشن گفت: درسته سرورم، اون توله هیچ آسیبی بهتون نمیزنه...

پادشاه خندید و اینبار دست هاشو دراز کرد و به معنای در آغوش کشیدن جونگین گفت: بیا، بیا بغل آپا..وقت خونه رفتنه

جونگین ساکت با چهره درهم بهشون خیره شد.

- از جون من چه چیزی میخوای ؟
- فقط می‌خوام با من به خونه برگردی
+ خونه من یک جا دیگه است
- خونه تو فقط جایی هست که در اون تبدیل به چیزی که من می‌خوام بشی!
+ تو منو به وجود نیاورده ای نمیتونی برای من تصمیم بگیری!

کیم جونگ اون خندید و به سختی یکی از پاهاشو روی زمین کشید و روی تنه درختی نشست، و درحالی که نگاهش روی پشت سر جونگین، جایی که کیونگسو ایستاده بود گفت: فکر کردم همه چیز دیدی...
کیم جونگین، تو حتی فامیلیت هم از من بردی؛ واقعا حرف های اون پیرزن و شیاد هایی که تو راه دیدی باور کردی؟ وقتی از اول شروعت ، ادامه دادنت، حتی پایانت هم به دست من بود؟ اگه مادرت با پدرت ازدواج کرد خواسته من بود، اگه بچه دار شد ، اینکه تو بدنیا بیای خواسته من بود ؛ میبینی؟ تو مال منی چون من تورو به وجود آوردم پسر جون، من مالک تو هستم...

MAGOWhere stories live. Discover now