قسمت سوم: کنجکاوی
"ولی من دوستت دارم! "
تیلههای مشکی رنگش، حالا گردتر از هر زمانی بنظر میرسیدن و تو شوک عجیبی فرو رفته بود!
حتی عمارت هم از این اعتراف ناگهانی در سکوت فرو رفته بود و هیچچیز و هیچکس، کوچکترین صدایی از خودش تولید نمیکرد.
تا اینکه صدای لرزون و بهت زده پسر کوچکتر سکوت عمارت رو شکست:
"چـ..چی؟ "
جیمین، باز هم دلش رو به دریا زد. فرقی هم نداشت واکنش پسر مقابلش چی باشه، هرگز از تکرار کردن این جمله دست نمیکشید:
"دوستت دارم. "در اون لحظه تو سر جونگکوک فقط یک جمله میچرخید:
"من حتی شک دارم به زنها علاقه داشته باشه! "نمیتونست و نمیخواست باور کنه که پارک جیمین بخاطر علاقه و هوسی که نسبت بهش داره، میخواد از خواهرش طلاق بگیره، این یه کابوس بود!
اصلا این حرف در چهارچوب مغز جونگکوک جا نمیگرفت، چه برسه به اینکه در مورد معنیش بتونه صحبت کنه و در این لحظه انکار حقایق، اولین سلاح دفاعی ذهنش بود.
در حالی که عقب عقب میرفت تا از اون مرد دیوانه دور بمونه به طور هیستریک زمزمه میکرد:
"من چیزی نشنیدم! تو هم چیزی نگفتی، پس این مسئله همینجا تموم میشه! "
در حالی که دستهای لرزونش رو تو هوا تکون میداد، حرف میزد اما جمله بعدی پارک بهش ثابت کرد که اون مرد واقعا چیزی جز یک احمقِ شجاع، نیست!"در واقع خیلی هم خوب شنیدی که چی گفتم، چی رو میخوای انکار کنی؟ "
جیمین گستاخانه مقابل پسر ایستاده بود و بدون ترس هردچی دلش میخواست میگفت، انگار که هیچ اشتباهی مرتکب نشده و این موضوع داشت صبر جونگکوک رو لبریز میکرد.
وقتی جیمین چند قدم جلو اومد تا بهش نزدیک بشه سریع دستش رو به حالت توقف، جلوش گرفت."جلو نیا! "
نفس عمیقی کشید و بازدمش رو با صدا بیرون داد، سعی کرد آروم باشه ولی نمیتونست! بیاعتنایی مرد رو به روش هم نسبت به خواستهاش به این موضوع دامن میزد.وقتی عطر خنک مرد زیر بینیش پیچید، فهمید که اون مرد بیتوجه به خواستهاش نزدیکش شده پس با عصبانیت غرید:
"بهم نزدیک نشو، پارک! "در مقابل اون، مرد بزرگتر بسیار خونسرد و عادی رفتار میکرد. انگار نه انگار که همین الان به هم جنس خودش ابراز علاقه کرده.
اون هم نه هر همنوعی، برادر زنش!"چرا؟ از نزدیک شدنم میترسی؟ "
بی توجه به صورت پریشون و عصبی جونگکوک، همینطور بهش نزدیک میشد و با نهایت خونسردی و چشمهایی که ندای داخلشون برای جونگکوک ناآشنا بود، بهش زل زده و حرف میزد:
"میترسی با هر قدمی که بهت نزدیک میشم، اهلیت کنم و تحت سلطه خودم بگیرمت؟ "
اهلی کردن؟! اون مرد، جونگکوک رو با حیوان وحشی اشتباه گرفته بود که حرف از اهلی کردنش میزد؟
این دیگه واقعا نهایت گستاخی بود که بر اساس هوست به برادر زنت ابراز علاقه کنی و بعد با حیوان برابر قرارش بدی!
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐏𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ ✔
Random"دلم میخواد از صدای نالههات یه آلبوم موسیقی بسازم! " ˚˙༓ در پاریس -سرچشمه عشقهای افسانهای- داستانهای عاشقانه زیادی میتونی بشنوی... اما نه عشق بین دو مرد! این عشق در سال 1965 در ذهن هیچکس نمیگنجید، چه برسه به گل سرخی که همیشه در حال زخم زبون...