𝑃𝑎𝑟𝑡 24: گناهکار من

795 176 128
                                    

قسمت بیست و چهارم: گناهکار من

وقتی جیمین رو ترک کرد و در این اتاق پناه گرفت، فکرش رو هم نمی‌کرد که با بزرگترین و شاید غمگین‌ترین حقیقت زندگیش روبه‌رو بشه!

دیدن عکس دو تا زن که با عشق هم رو در آغوش گرفتن و در حال رقصیدنن، باعث سست شدن دیواره‌های عقایدی می‌شدن که جونگکوک تا به الآن برای خودش ساخته بود.

وقتی صدای پاشنه کفش‌هایی رو شنید که به سمت اون تابلو بزرگ میرن، اون هم درست مثل نگاه مبهوتش به دنبال زن به اون سمت کشیده شد. مقابل اون تابلو یک تُنگ استوانه‌ای شکل به چشم می‌خورد که اون تنگ سعی در محافظت از گل رزی آبی رنگ داشت.

"اولین باری که دیدمش تو آکادمی موسیقی بود... "
همزمان با لرزش صداش انگشت‌هایی که سمت اون تنگ کشیده می‌شدن هم لرزید. وقتی انگشت‌هاش سطح شیشه‌ای تنگ رو لمس کرد، قطره اشکی از گوشه چشمش به روی گونه‌اش چکید. امشب با دیدن جیمین و جونگکوک کنار هم که وسط سالن می‌رقصیدن، یاد خاطرات از یاد نبردنی خودش با بهار زندگیش افتاده بود.

"فصل بهار بود. گل‌ها شکوفه داده بودن و اون کنار بوته‌های گل رز، تمرین می‌کرد. می‌خواست قدرت حفظ تعادلش رو بهتر از قبل کنه و برای همین روی زمین با کفش‌های باله می‌رقصید، هر بار که روی زمین می‌افتاد، می‌گفتم این دیگه آخریشه... اين‌بار دیگه بلند نمیشه! "

سرش رو بالا گرفت و از پشت قاب عکس به صورت زیبای معشوقش که سیگاری گوشه لبش بود، زل زد. یاد وقت‌هایی افتاد که سر سیگار کشیدنش و اینکه بهش صدمه میزنه باهاش بحث می‌کرد و لیندا هم نهایت تلاشش رو می‌کرد که سیگار رو ترک کنه اما حالا آرزو می‌کرد ای کاش لیندا با همون سیگار آروم می‌شد، نه با مرگ!

"اما اون هربار بلند می‌شد و با قدرتش گلبرگ‌های اون گل‌ها رو مثل قلب من به لرزه می‌انداخت! "
حدس جونگکوک با شنیدن این حرف به یقین تبدیل شد، به قول خود زن اون تنها کسی نبود که از افرادی که باهاش جنسیت یکسان داشتن، خوشش می‌اومد.

"وقتی برای اولین بار بهم اعتراف کرد، یکی از همون گل‌ها بهم داد. می‌گفت من شبیه اون‌هام؛ زیبا و خیره کننده اما با خارهام اجازه نمیدم کسی این زیبایی رو لمس کنه، گفت می‌خواد تنها کسی باشه که منو لمس می‌کنه و نفس میکشه. "
هر عاشقی میتونه گل خودش رو داشته باشه، یکی سرخ و یکی آبی اما در نهایت تمام گل ‌ها خار دارن و نیازمند محبت و مراقبتن!

نگاه غمگین جونگکوک به سمت زن کشیده شد، می‌دونست آخر این داستان به کجا میرسه. قبلا فکر می‌کرد جنیس با خودکشی لیندا دوست قدیمیش رو از دست داده اما حالا می‌دونست که لیندا چیزی بیشتر از یک دوست برای زن بوده و این درد داشت.

"به چشم‌های آبیش اعتماد کردم، باهاش هم قدم شدم، با هم درد کشیدیم و با هم در مورد آینده رویا بافتیم اما در نهایت آینده‌ام رو ازم گرفتن. دیگه بهاری نیومد و منم زیباییم رو از دست دادم، دیگه خارهامو به رخ کسی نمی‌کشیدم. "
نگاه جونگکوک مثل جنیس به اون گل رز آبی رنگ که حالا بخاطر خشک شدن برگ‌هاش گلبرگ‌هاش تیره شده بودن، کشیده شد. اون گل رز با سری که به سمت پایین خم کرده بود، مرگش رو به نمایش گذاشته بود.

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐏𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ ✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora