𝑃𝑎𝑟𝑡 34: دامادِ مرده

738 137 188
                                    

قسمت سی و چهارم: دامادِ مرده

در هوا بوی خاک بارون خورده پیچیده بود. هیچ‌کس که شب به بالین گذاشته بود، فکرش رو هم نمی‌کرد که فردا صبح که از خواب بیدار میشه، با آسمون تیره و خیابون‌های خیس و چاله‌های پر شده از آب روبه‌رو بشه. جونگکوک هم اینطور بود، دیشب که تو آغوش گرم مرد بزرگتر به خواب رفت و صبح بخاطر سردی ملافه‌ها از خواب بیدار شد و چشمش به پنجره اتاق جیمین که قطرات بارون بهش برخورد می‌کردن، افتاد ناخودآگاه لرزید و چشم داخل اتاق و بین ملافه‌های سرخ رنگ چرخوند تا اثری از مرد مو آبیش پیدا کنه ولی فقط با رد بدنش روی تشک و بالشت مواجه شد.

به ناچار ملافه رو دورش پیچید و با کشیدن بدنش به سمت گوشه تخت، آروم پاهاش رو روی پارکت‌ها گذاشت و از سردیشون به خودش لرزید ولی در نهایت پا برهنه شروع به راه رفتن کرد و مقصدش هم حموم و سرویس بهداشتی بود‌. خوشبختانه نگرانی و ترسش زیاد طول نکشید؛ چون به محض اینکه در اتاقک حمام رو باز کرد، بخارهای آب گرم به صورتش برخورد کردن و اون بابت حس دلنشین گرما در اون هوای سرد چشم بست و با جمع کردن انگشت‌های پاهاش نشون داد که چقدر از این موضوع لذت برده‌.

"بیدار شدی، رز وحشی؟ "
هر بار که مرد با لهجه غلیظ فرانسویش رز وحشی صداش می‌زد، جونگکوک به این فکر می‌کرد که هیچ‌کس به هیچ زبان دنیا نمی‌تونه اینقدر قشنگ صداش بزنه که هر بار قلبش رو بلرزونه و هیچ‌وقت اون لقب براش تکراری نشه!

"داری چیکار می‌کنی؟ "
با قدم‌ گذاشتن داخل اتاقک در رو پشت سرش بست تا خنجرهای هوای سرد وارد این اتاق گرم با صاحب گرم‌ترش نشه و اون بتونه کاملا با این دو مورد خودش رو گرم کنه‌.

جیمین در حالی که حوله‌ای رو روی موهای خیسش انداخته بود و حوله‌ای دیگه رو دور کمرش بسته بود، چرخید و با دیدن پسر کوچکتر که ملافه‌های سرخ مثل گلبرگ‌ دورش پیچیده شده و فقط سرش از بینشون پیدا بود، خندید و با فاصله دادن دست‌هاش از سرش و دراز کردنشون در راستای افق به پسرک فهموند که باید الآن تو بغلش باشه.

جونگکوک هم از خدا خواسته و نیازمند به اون آغوش که با وجود دمای همیشه پایین بدن جیمین اون رو گرم می‌کرد، همونطور پابرهنه به سمت مرد مو آبی قدم برداشت و بعد از کنار زدن بخارهای شناور تو هوا که باعث سرخی گونه‌هاش شده بودن، سر و گونه‌اش رو به گردن مرد بزرگتر چسبوند و با یک نفس عطر شامپویی که به موهای خیسش زده بود، بو کشید. برخلاف اتاقک پر از بخار، عطر جیمین خنک بود و این تناقض هم تن جونگکوک رو می‌لرزوند و هم گرمش می‌کرد.

"ماه آوریل غیر قابل پیش‌بینیه! "
مرد بزرگتر در حالی که انگشت‌هاش رو روی ملافه‌ پیچیده شده به دور پسرک فشار می‌داد تا کمترین فاصله رو با تن گل سرخش داشته باشه، گفت و جونگکوک بعد از گذاشتن بوسه نرم و آرومی رو سیبک گلوی مرد که موقع حرف زدنش مقابل چشم‌هاش بالا پایین می‌شد، سرش رو عقب برد و خیره به چشم‌های عسلی که با حالت عجیبی براندازه‌اش می‌کردن، لب زد:
"دقیقا مثل تو! "
"دقیقا مثل من! "
لحن مرد هم مرموز بنظر می‌رسید و جونگکوک رو به شب قبل می‌برد، به وقتی که مرد بزرگتر هیچ گلایه‌ای در مورد دیر اومدنش به خونه نکرد و در عوض راز چندین ساله خانواده‌هاشون رو براش فاش کرد و در نهایت با گفتن چیزهایی در مورد شجاعت، جونگکوک رو از آینده ترسوند.

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐏𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ ✔Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin