part 1

2.5K 146 18
                                    

نگاهش بین گوشه ای از تماشاگرای حاضر در سالن،روی صندلی خالی ای ثابت مونده بود.
چهره ی تماشاگرا یک به یک پشت پرده ای از تاریکی به شکل تکه ابر های سیاهی در می اومد.قطره های عرقی که دقایقی پیش روی پیشونیش میخزیدن حالا با عبور سوزی عجیب از بدنش، محو میشدن.
همزمان با محو شدن اطراف، صندلی خالی شفاف تر میشد.روی صندلی شفاف سفیدی هایی به شکل دندون شکل گرفت؛ چشم ها،بینی و بقیه اجزای موجود ناشناخته دندون های عجیب رو تکمیل کردن.
با دیدن صحنه ی روبه روش لرزی به بدنش افتاد.کابوس همیشگیش بین سایه های محوی از تماشاگرا نشسته بود.یه جایی خارج از دنیای خواب،واقعی تر از همیشه،با همون لبخند کشیده و ترسناک بهش زل زده بود.
درست مثل رویاهاش، همه چی با تصویری واضح تر داشت تکرار میشد.میتونست حتی حرکات بعدی کابوسش رو پیش بینی کنه.
میتونست از همین الان صدای خنده های هیستریک بی وقفه شو بشنوه تا جایی که لب های اون کابوس زشت به مرز پاره شدن برسن اما قبل از اینکه پیش بینیش تحقق پیدا کنه، کابوس خندان به شکل دوده هایی به سمت بالا محو شد. مینهو با پلک زدن هایی متعدد به خودش اومد و نگاهی به اطرافش انداخت. هنوز همونجا بود.با این تفاوت که دیگه اثری ازکابوس و سرمایی که با خودش به همراه آورده بود، نبود.
رو به روی تماشاگرا به روی زانوهاش افتاده بود.تماشاگرایی که با حیرت نگاش میکردن و هیچ ایده ای نداشتن چه اتفاقی واسه دلقک روبه روشون افتاده.بعضی اخم کرده بودن،عده ای ریز ریز میخندیدن و صندلی های خالی هم نشون میداد تعدادی سالنو ترک کردن.
ضعف شدیدی تو بدنش حس میکرد.دستی روی زانوهاش گذاشت و سعی کرد از جاش بلند بشه تا احترام پایان اجراشو به جا بیاره ولی پرده های نمایش به طور اتوماتیک بسته شدن و اجازه ی حرکتی بهش ندادن.نفس راحتی کشید.
صدای قدم های تند شخصی، در حالی که اسمشو صدا میزد لبخندی به لباش نشوند.
صاحب صدا خودشو به مینهو رسوند و رو به روش نشست.حوله ای که با خودش آورده بود رو روی سرش انداخت.مینهو تازه متوجه خنده ی ریز ریز اون افراد شد.فلیکس برای اینکه اونو از عالم رویا بیرون بکشه یه سطل آب از بالای صحنه روش خالی کرده بود.
:"هیونگ من واقعا معذرت میخوام،مجبور شدم.آخه تو کاملا خشکت زده بود،سعی کردم از گوشه ی صحنه بهت اشاره کنم اما انگار ...انگار اصلا تو این دنیا نبودی،اگه دیر میجنبیدم و رئیس قضیه ی امروزو میفهمید سر جفتمونو میزاشت رو سینمون.میدونی که اون جدیدا روی بی نقص بودن اجراها خیلی حساس شده.مخصوصا اجراهای تو!حالا اینا مهم نیست.بگو ببینم حالت خوبه مینهو هیونگ؟"
مینهو با لبخند سری براش تکون داد،دستشو جلو برد و رو سرش کشید:"ازت ممنونم لیکسی"مینهو هنوز تو شوک بود پس نتونست بیشتر از این چیزی بگه یا حداقل ازش عذرخواهی کنه که همیشه براش دردسر درست میکرد.
فلیکس‌ هم خوب میشناختش پس سعی کرد بیشتر از این سوال پیچش نکنه.پس متقابلا لبخندی زد و مینهو رو به آغوشش کشید.
اما طولی نکشید که لبخندش محو شد،بدن مینهو به طور خفیفی میلرزید و سرد بود با خودش فکر کرد که شاید به خاطر آبی باشه که خودش روی سرش ریخته اما اون آب گرم تر از این بود که این لرز و سرما رو ایجاد کنه اونم وسط تابستون!چشماشو بست و بیشتر خودشو به آغوش مینهو فشرد تا به سهم خودش کمی از سرما و لرز بدنش رو کم کنه.

𝐀𝐭𝐥𝐚𝐧𝐭𝐢𝐬Where stories live. Discover now