namjin

664 16 1
                                        

پاشنه پاش رو با ضرب آهنگ نامنظمی به زمین میزد و مداوم نگاهش رو از پسر اون سمت کلاس میگرفت و دوباره بهش میداد. منتظر فرصتی بود تا همه اون دانش آموزای مزاحم از دور اون پسر کنار برن و اون فرصتی رو برای یادآوری قرارشون پیدا کنه. پسر مو قهوه ای با شوق خاصی با دختر و پسر های جمع شده دور میزش صحبت میکرد و هرازچندگاهی تک خنده کوتاهی روی لبش مینشست و این نامجون رو حسابی سر لج و حرص مینداخت. دندوناش رو‌ محکم روی هم فشار داد و عزمش رو‌ جزم کرد. از پشت میزش بلند شد و به سمت پسر اون طرف کلاس رفت. دختر های جمع شده دور میز رو کنار زد و با پسر مو قهوه ای چشم تو چشم شد. پسر وقتی چشمهای معترض و کلافه نامجون رو دید لحظه ای خشکش زد و جا خورد:
این رو با لحن تمسخر آمیزی گفت و منتظر واکنش بعدی آدم های اطرافش شد. جمعیت به یکباره ساکت شد و همه با چشمهای گرد شده با همدیگه پچ پچ‌میکردن. هیچکس جرئت حرف زدن رو جلوی قلدر ترین دانش آموز مدرسه نداشت. اون پسر قطعا سرنوشت خوبی در انتظارش نیست چون بقیه میدونستن وقتی کیم نامجون با کسی کار داشته باشه به این معنیه که اون فرد بعد یه هفته با سر و صورت کبود به مدرسه میاد. جین آب دهنش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت. جمعیت بدون هیچ حرفی از دور و اطراف میز پراکنده شدن و هرکدوم به گوشه ای رفتن و مشغول صحبت شدن:
-بلند شو و دنبالم بیا.
جین بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و دنبال نامجونی که داشت از کلاس خارج میشد رفت.
-اون پسر کارش تمومه!
-فکر نکنم ایندفعه بتونه مقاومت کنه..زیر مشت و لگداش حتما میمیره.
-پسرۀ بیچاره..دلم واسش میسوزه.
همهمه ها توی کلاس بلند شده بود و جین میدونست که اون اتفاقی که بقیه فکرش رو میکردن قرار نیست اتفاق بیوفته.
.
وارد کلاس خالی شد و در رو پشت سرش بست. نزدیکای غروب بود و هوای کلاس نیمه تاریک و نمور بود.نور نیمه جون خورشید از لابه لای پرده ها به داخل کلاس میتابید و فضا رو کمی روشن کرده بود. جلوی در کلاس ایستاد و دستاش رو‌پایین بدنش قفل کرد:
-من میدونم تو چی هستی. پس جلوی من راحت باش.
جین سرش رو بالا آورد و به نامجونی که از پشت به یکی از میز های تک نفره دست به سینه تکیه داده بود نگاهی انداخت. طولش نداد و روی موهاش دست کشید و بهمشون ریخت.از زیر موهای قهوه ای و پر پشتش دوتا گوش مخملی و قهوه ای همرنگ موهاش از روی سرش بلند شدن و و ریز ریز توی هوا تکون خوردن. نامجون کمی سرش رو کج کرد و دم قهوه ای رنگ و بلندی رو‌پشت سر جین دید:
-تو میدونی منم مثل تو یه هایبرید ام و خب این چیزی نیست که بشه از همنوعات مخفیش کرد.
-منو اینجا کشوندی که در مورد این باهام حرف بزنی؟
جین جسارت به خرج داد و حرفش رو به زبون آورد و بلافاصله بعد حرفش یاد دیروز افتاد و گونه هاش سرخ شد.
-نه..نه.
تکیه اش رو از میز گرفت و به سمت جین قدم برداشت. دم خرمایی رنگش رو‌توی هوا تکون میداد و آماده به زبون آوردن حرف هاش میشد. جین بی حرکت سرجاش ایستاده بود و یک سانتی متر هم از جایش تکون نخورد:
-دیروز توی کلاس بهت گفتمش ولی خب دلم میخواد همین الان بهم جوابش رو بدی.
به نزدیکی جین رسید و با چشمهاش تک تک اعضای صورت جین رو از نظر گذروند:
-باهام قرار میزاری؟
همونطوری که جین پیش بینی میکرد این اتفاق افتاد. رنگش به یکباره مث لبو سرخ شد و گوش هاش شروع به آتیش گرفتن کرد:
-بهش فکر نکردی؟
-نه.. نمیدونم..یعنی..
حسابی هول کرده بود. دو قدم به عقب برداشت و از پاش به چیزی گیر کرد. با صدای گرومپی از پشت پخش زمین شد و چشمهاش رو از درد ضربه ناگهانی که بهش وارد شده بود بست. نامجون دو زانو روی زمین نشست و خودش رو به سمتش کشید:
-خوبی؟
-خو..خوبم.
ببشتر نزدیکش شد و بدون هیچ مقدمه از کمرش گرفت و کمی از روی زمین بلندش کرد و بعد بین زانو هاش نشوندش. جین جرئت حرکت نداشت. دمای بدنش بالا رفته بود و‌مغزش کار نمیکرد. اون حالا روی پاهای قلدر ترین دانش آموز مدرسه جا خوش کرده بود و از پشت به دیوار تکیه داده بود. نامجون دستش رو کنار روی دیوار جین ستون کرد و دم خرماییش رو توی هوا تکون داد:
-باهام قرار بزار.
-الان..داری بهم دستور میدی؟ اگه قبولش نکنم منو میزنی؟
نامجون بازدم کوتاهی از سر شرمندگی کشید:
-نه..این یه خواهشه..ولی خب اگه قبولش نکنی...
-منو جوری میزنی که نتونم تا یه هفته مدرسه بیام.
جین خودش باورش نمیشد که داشت همچین حرف هایی رو با جرعت، اون هم تو فاصله پنج اینچی نامجون میگفت. نامجون لحظه ای رشته کلام از دستش خارج شد و دستی به موهاش کشید:
-همیچین کاری نمیکنم.. به هیچ عنوان.
-ولی قبلا که کردی.
و خواست که از روی پاهای نامجون بلند بشه اما دستی که دور کمرش حلقه شد و اون رو محکم دوباره سرجاش نشوند اجازه این حرکت رو بهش نداد:
-من متاسفم.میدونی اونموقع هیچ حسی بهت نداشتم و به چشمم مثل بقیه یه پسر بی عرضه بودی ولی خب الان فرق داره.
چشم هاش رو مردمک های جین داد:
-و اینکه فهمیدم هایبرید هم هستی فکر کردم شاید بخاطر همین هم که شده باهام قرار بزاری.
بعد حرف های نامجون چند لحظه سکوت بینشون رد و بدل شد. جین هیچ حرفی نزد و سرش رو پایین انداخت. نامجون از سکوت بیجای جین کلافه شد:
-اگه توی جواب دادن مرددی من جوابت رو قطعی میکنم.
و بعد دست ستون کردش رو خم کرد و به صورت جین نزدیک تر شد. بدون هیچ حرفی از دو طرف صورت پسر، محکم گرفت و لب هاش رو به لب های برجسته پسر چسبوند. چشمهاش رو بست و با آهنگ خاصی لب هاش رو روی لب های پسر به حرکت درآورد. جین دیگه تپشی توی قلبش احساس نمیکرد. از این حرکت شوک شده بود و با چشمهای گرد شده فقط لب های نامجون رو روی لبای خودش احساس میکرد. نامجون بوسه رو زیاد طولانی نکرد و سریع به سراغ کاری که قصد انجامش رو داشت رفت. دو دکمه یونیفرم سفید پسر رو از هم باز کرد و دو طرف لبه لباسش رو کنار داد:
-داری چیکار میکنی؟
و بعد سرش رو توی گردن پسر فرو برد و مشغول زدن بوسه های نسبتا کوتاهی روی گردن و ترقوه هاش شد. جین نفس های بریده بریده میکشید. دستش رو روش شونه های نامجون گذاشت و سعی داشت تا خودش رو از بغلش بیرون بکشه. اما جثهٔ ریزش بین هیکل بزرگ اون هایبرید گیر افتاده بود و هیچ راه فراری نداشت. نامجون با مهارت خاصی میک های ریز و درشتی از گردن جین میزد. با هر برخورد لب های نامجون به پوست گردنش دم کوتاهی میگرفت و چشمهاش رو محکم تر روی هم فشار میداد. طولی نکشید که نامجون سرش رو از گردن پسر فاصله داد و به چشمهای نیمه بازش نگاهی انداخت:
-حالا دیگه فکر نکنم با وجود اون کبودی های بنفش بتونی بهم جواب رد بدی درسته؟
-من... من... چیز... چیزه.. نه... یعنی.. نه... یعنی.. ًاره... اه... قبو... قبوله
و سرشو یکم بالاتر گرفت تا بتونی ریکشن نامجونو ببینه که با یه لبخند چالدار روبه رو شد
_میدونستم تو هم دوستم داری، مرسی که بهم یه شانس دادی هوم؟!
بوسه ی کوچیکی رو لباش کاشت که این بیشتر قرمزش کرد
_بعد مدرسه میبینمت، مراقب خودت باش
و بدو بدو ازونجا رفت بیرون و یه سوکجین که مثل لبو قرمز شده بود و قلبش رو هزار میزد رو تنها گذاشت
جین دستشو روی مارک رو گردنش کشید و گفت
- یعنی.... یعنی... الان اون.... دوستپسرمه؟!
و با فکرش پروانه های توی دلش بیشتر بال هاشونو تکون تکون دادن

_________________________________________
نمیخواستم اینو اسمات بنویسم یکم سوییتش کردم میشه گفت اینجوری دوست دارین هر چند وقت یبار یدونه اینشکلی بزارم؟ هوم؟!

BTS smut one shots Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz