_ صورتش رو ندیدی؟
همونطور که داشت به سمت یخچال میرفت پرسید و به پسرکی که تو خودش جمع شده بود نگاهی دوباره انداخت.
_نه جیمین صورتش رو ندیدم تنها چیزی که تونستم تشخیص بدم سر عصای اژدها شکلش بود.
کوک از وقتی که بیدار شده بود ترسیده به نظر میرسید و وقتی که خوابش رو برای جیمین تعریف کرده بود صورتش از اشک خیس شده بود.
جیمین نمیدونست چرا کوک انقدر ترسیده چون خب اون یک خواب بوده و دلیلی نداره پسر انقدر به هم بریزه.
شیر پاستوریزه رو از یخچال درآورد و روی میز صبحونه گذاشت.
_کوک اون فقط یک خواب بوده خب؟ انقدر بهش فکرنکن امروز میریم گالری ها این چه قیافه ایه پاشو بیا صبحونه بخوریم
جونگکوک پسر قوی ای بود و بعد مرگ پدر و مادرش این بهش اثبات شده بود.
حالاهم باید قوی میبود پس به سمت آشپزخونه رفت و روی صندلی پشت میز نشست.
شیر رو روی فلکس ها(cereal) ریخت و مشغول خوردن شد.
(ایرانیش میشد فلکس دیگه اره؟ خدایی اسم فارسیش رو نمیدونم ولی انگلیسیش رو نوشتم تا منظورم رو بفهمید)
امروز قرار بود برن و نقاشی های چرت جین رو ببینن و دوباره مراحل یخ زدن کونشون رو با تمام وجود حس کنن و این چیزی نبود که کوک خوشش بیاد.
تا ساعت هفت بعدازظهر خودشون رو با بازی ها سرگرم کردن که نتیجش غرغر های جیمین سر باختش شد.
ساعت ده شب بود که بعد خوردن شام از خونه بیرون زدن و به سمت گالری راه افتادن.
خیابون های مادرید سرد بود ولی توی ماشین گرم بود و این رو مدیون ماشین جیمین بودن.
از اونجایی که خانواده جیمین وضع مالی متوسط رو به بالایی داشتن، جیمین بی ام و ایکس هفت(نوع ماشین) داشت.
(ماشینش نه تیلیاردیه نه ده تومنی)
حدود نیم ساعت طول کشید تا به سالن برسن.
جیمین ماشین رو پارک کرد و باهم به سمت ورودی ساختمون حرکت کردند.
با ورودشون به سالن تونستن آدم های زیادی رو خیره به تابلو های پین شده روی دیوار ببینن.
مهماندار به سرعت خوش آمدی بهشون گفت و نوشیدنی های بدون الکل رو سرو کرد.
هرکدوم نوشیدنی برداشتن و به سمت تابلو ها رفتن.
واقعا جین استعداد زیادی داشت و با اینکه اولین کارش بود تونسته بود به خوبی تصویر هارو بکشه.
جیمین و کوک جلوی تابلویی که دو مرد نیمه عریان رو به تصویر کشیده بود، ایستادن.
نقاشی اروتیکی بود.
YOU ARE READING
SERIAL KILLER
Fantasyکوک و جیمین بهترین دوست های هم هستن و یک روز باهم به گالری جین، برادر جیمین میرن و توی نمایشگاه میچرخن. جیمین داره با برادرش حرف میزنه و حواسش پیش کوک نیست. موقع خداحافظی از برادرش و خارج شدن از نمایشگاه متوجه میشه کوک پشت سرش نمیاد برمیگرده میبینه...