feeling love

187 36 21
                                    

با حس نفس‌های گرمی که به گردنش برمی‌خورد، «هوم» بلندی گفت و شونه‌اش رو تکون داد، کمی خودش رو جلو کشید تا از دست این نفس‌ها راحت بشه.

با حس دوباره‌ی فوت کردن کسی توی گردنش، «نچی» زیرلب گفت و عصبی لحاف رو روی سرش کشید که دستی مانعش شد. آهی از خستگی کشید و بالآخره پلک‌های سنگینش رو از هم فاصله داد تا کسی که به خودش جرئت اذیت کردنش رو داده، لگدمال کنه.

"صبح بخیر سیندرلا"

لحن بشاش و خوشحالش که با صدای بم، خطابش قرار داد باعث شد تا، چشم‌های گشاد شده از تعجبش رو به مرد بدوزه و همه‌ی عصبانیتش توی یک لحظه‌ از بین بره.

سیندرلا؟ واقعاً؟ اون مرد چطور تونسته بود اسم یک شخصیت کارتونی دختر رو بهش نسبت بده!

اصلا مردی که هیچ‌کس جرئت نداشت، کلمه‌ای جز «ارباب» برای خطاب کردنش، به‌کار ببره؛ چطور حالا با اون چشم‌های درخشان و لبخند داشت، پسرک رو از خواب بیدار کنه.

"نمی‌خوای از خواب بیدار بشی و بریم صبحونه بخوریم؟ هه‌رین خیلی وقته بیدار شده و پایین منتظر ماست"

گفت و بوسه‌ای روی نوک بینیش گذاشت.

جونگ‌کوک؟ خدای من اون پسر حتی نمی‌دونست الان کجاست...

با دیدن نگاه شوکه‌ی پسر و بدن سست شده‌اش، پوزخندی از موفقیتش زد و از جاش بلند شد. نامجون درست می‌گفت.

باید از این به بعد بیشتر به حرف‌های نامجون گوش می‌کرد. گویا خودش انقدر منت و گدایی عشق جین رو کرده، توی این کارها به شدت خوب بود.

تخت رو دور زد و لحاف رو از روی پسر کناری انداخت، خم شد و با گذاشتن دست‌هاش زیر زانو و پشت گردن جونگ‌کوک، از روی تخت بلندش کرد.

"دا... داری چی‌... چیکار می‌کنی"

بالآخره از فضای خلا بیرون اومد و وقتی خودش رو توی بغل مرد دید، دهن باز کرد و با هزاربار تپق زدن، حرفش رو گفت.

"می‌خوام عشقم رو ببرم دست و صورتش رو بشورم و بعدش بریم پایین صبحونه بخوریم... اگه صبحونه زود نخوری، حالت بد میشه مگه نه؟"

با پای چپش در رو باز کرد و پسر رو جلوی روشویی، روی زمین گذاشت. شیر آب رو باز کرد و با خم کردن صورت جونگ‌کوک، آروم شروع به شستن صورتش کرد.

با برخورد قطرات سرد آب به صورتش، دست‌هاش رو مشت کرد و از جلوی روشویی کنار کشید. با آستین لباسش، صورت خیسش رو پاک کرد و با عصبانیت به مرد رو‌به‌روش خیره شد.

"معلوم هست داری چیکار می‌کنی؟"

دست‌هاش رو توی جیب‌های شلوارش فرو کرد و با قدم‌های آرومی به سمتش نزدیک شد، تصمیم داشت پسرک رو گوشه‌ای گیر بندازه و بهش بفهمونه قصدش از تمام این کارها چیه.

SERIAL KILLERWhere stories live. Discover now