ماهیِ من
با خوردن شخص سفید پوشی بهش که نشون از بهیار بودنش میداد ، عصبی قدمی به عقب برداشت و تا خواست شخص رو به روش رو محاکمه کنه ؛ مرد سفید پوش بدون هیچگونه معذرت خواهی ای با قدم های تند اون مکان رو ترک کرد.
متعجب دستهاش رو پشت کمرش گره زد و راه رفته ی بهیار رو پیش گرفت.
درسته که اینجا میدون جنگ بود ولی هنوز آداب و قوانین جای خودشون رو داشتند پس الیور باید درسی به اون بهیار میداد تا اکثریت متوجهش بشن.
پشت سر مرد بهیار وارد چادر خالی از هرگونه موجود جان داری شد و خواست صداش رو بلند کنه که با ظرف شیشه ایِ داخل دستهای مرد سفید پوش روبه روش مواجه شد.
دکتر اورلاندو...مرد روبه روش دکتر ماتئد بود.
شخصی که الیور حتی از ذهنش هم خطور نمیکرد تا همچین رفتار ناشایسته ای رو از جانبش ببینه.
-اون ظرف چیه دکتر ، امیدوارم توضیح قانع کننده ای بابت رفتارتون داشته باشید.
-متاسفم فرمانده ، ولی جون این موجود کوچیک در خطر بود.
با اشاره ی ماتئو قدمی برداشت و نگاهی به داخل ظرف انداخت.
-ماهی!؟
-بله...از روی زمین پیداش کردم و باید به آب میرسوندمش.
تحت تاثیر قرار گرفته بود...دکتر رو به روش برای زنده موندن ماهی ناچیزی اینقدر آشفته شده بود ، پس با دیدن مرگ سرباز ها چه حالی داشت؟
-توی پایگاه نباید به مسائل مهم تری واکنش نشون بدی دکتر؟
-مگر نه اینکه این ماهی هم لایق زندگیِ فرمانده؟ من شبانه روز درحال انجام وظیفه امون هستم...ولی بی عاطفه هم نیستم. اگر امروز من جون این ماهی رو نجات دادم ، فردا شخص دیگری جون من رو نجات میده . این قانون طبیعته!
اخمی کرد و دوباره نگاهی به ماهی داخل ظرف انداخت.
دکتر روبه روش زیبا حرف میزد. ولی مگر زیبایی هم جایی در این قتل عام داشت؟
جایی که فرمانده بود ، سلاح های جنگی حرف اول را میزدند نه ماهی بی جونی که زنده بودن یا نبودنش فرقی به حال این ارتش نمیکنه.
-دکتر...میخوام بگم تحت تاثیر قرار گرفتم ... ولی متاسفم. نگرفتم و نمیخوام دوباره همچین رفتاری رو از جانبتون ببینم. دویدن بی جا باعث تشنج بین سرباز ها میشه ، اونها نسبت به هرگونه رفتار عجولانه ای واکنش نشون میدن و غریزه هاشون زنگ خطر رو برای اعلام جنگ صادر میکنه.
-متوجهم...آه خدای من ... من باید برم فرمانده.
ماتئو گفت و با بی قراری ظرف شیشه ای رو به دستهای الیور سپرد.
-لطفا مواظبش باشید ، به من احتیاج دارن.
گفت و رفت. حالا این فرمانده بود که نمی دونست با اون ماهی کوچک چه کار کنه.
-آخه تو چجوری سر از اینجا در آوردی و خودت رو انداختی جلوی دکتر ماتئو!
لبخند بی جونی زد و به سمت چادرش راه افتاد.
میتونست اون ماهی رد همونجا رها کنه ولی دکتر ماتئو ازش خواسته بود تا مراقب ماهی کوچکش باشه.
به هرحال اون جونش رو مدیون ماتِئو میدونست.
نه یک بار ، بلکه برای دو بار ، ماتئو به اون رسیدگی کرده بود.
ظرف شیشه ای رو روی میزش گذاشت و شروع کرد به چک کردن نقشه ی رو به روش.
ماهی ای که روی میزش جا گرفته بود محکوم بود به دیدن روتین همیشگی و حوصله سر بر فرمانده.
به هر حال زنده موندن هم تاوان داره ، مگر نه؟
.
.
.
-از سکوت شهر میترسم ، تو چی الیور؟
نگاهش رو از ماهی روی میزش گرفت و به جینو داد.
-تمام این روزها ترسناکه جینو! حداقلش امیدوارم که تلاش هامون ، آینده امون رو جهنم نکنه.
-آینده ی ما؟
-میدونی که تاریخ ما قراره از زبان هزاران نفر خونده بشه. پس حداقلش دلم میخواد به خوبی ازمون یاد کنن. بگن ایتالیا تمام تلاش خودش رو در جنگی که حتی نمیدونست چجوری درگیرش شده ؛ کرد.
جینو لبخند تلخی زد و روی صندلی چوبی ، روبه روی میز الیور نشست.
-به نظرت موسولینی اجازه میده که تاریخ کشورش به نگارش در بیاد؟
-خودت چه فکری میکنی جینو؟ مردم کور نیستن ، دارن میبینن که رهبر نالایقشون کشورشون رو به سمت سقوط هدایت میکنه.
جینو در جواب الیور سکوت کرد و متقابلا نگاهش رو به ماهی کوچک روبه روش داد.
-این ماهی رو از کجا پیدا کردی؟ وسط جنگ!
لبخندی از یاد آوری دکتر ماتئو زد و چونه اش رو به دستش تکیه داد.
-نمیدونم...فقط وقتی به خودم اومدم، دیدم دکتر ماتئو این موجود کوچولو رو به دستم سپرده!
-اوه...دکتر اورلاندو ! به نظر میرسه که باهاش کنار اومدی!؟
نگاهش رو به سمت جینو برگردوند و به این فکر کرد که از دقیقه ی اول آشنایی شون ، الیور واقعا شیفته اش شده بود پس دلیلی برای کنار نیومدن باهاش نمیدید.
-درسته.
-اون واقعا دکتر برجسته ایه. امیدوارم مدت زمان زیادی رو اینجا بمونه. البته اگر افراد چشم چرونمون اجازه بدن.
اخمی کرد و چونه اش رو از روی دستهاش برداشت تا به صندلی اش تکیه بده.
-چطور مگه؟ اتفاقی افتاده؟
-اگر دید زدن های زنها و چشم چرونی سرباز هامون رو ، اون هم مواقعی که در ماتئو در حال انجام وظیفشه در نظر نگیریم ، میشه گفت نه!
-پناه بر مسیح. مردم چجوری میتونن در همچین شرایط و اوضاعی قوای جنسیشون رو فعال کنن؟
جینو قهقه ای سر داد و همونطور که از چادر خارج میشد صداش رو به گوش الیور رسوند:
-مردم مشکل ندارن الیور ، این تو هستی که از زندگی افتادی و فکر میکنی که در جنگ نباید به هیچ چیز جز مرگ فکر کرد.
با این حرف الیور به فکر فرو رفت و دوباره نقطه ای رو برای خیره شدن انتخاب کرد.
جینو راست میگفت. حقیقتا اون همیشه جملات سنجیده ای رو به زبون میآورد.
مشکل ، همیشه و در همه مکان "خودش" بود.
خودش بود که زندگی رو جز وظیفه ای چند روزه نمیدید.
آهی کشید و پلک هاش رو روی هم گذاشت تا کمی استراحت کنه.
-کاش باز هم صدات رو بشنوم ، تا بتونم آرامش رو به وجودم تزریق کنم.
زیر لب خطاب به صاحب صدایی گفت که چندین بار شنیده بود.
صدایی که هر لحظه خواستارش بود.
صدایی که بدون هویت بود...
.
.
.
عصبی قدم برداشت و سیلی ای به پشت سر سربازی که داشت پنهانی دکتر ماتئو رو دید میزد ، تقدیم کرد.
-اینجا جای چشم چرونی نیست! از کی تا به حال وظیفه ی سرباز ها دید زدن تیم بهیاریه ؟
سرباز که بیش از حد ترسیده و رنگ پریده به نظر میرسید ؛ فورا شروع کرد به معذرت خواهی و در آخر با اشاره ی دست الیور از اونجا دور شد.
بعد از گرفتن نگاهش از سرباز ترسیده اش ، به سمت دکتر ماتئو برگشت و خیره به حرکاتش شد.
دکتر رو به روش ساحره بود؟
چرا تمام پایگاه رو شیفته ی خودش کرده بود؟
بیشتر از قبل در سایه فرو رفت و به صورت ماتئو دقت کرد.
لبهایی که زمان تمرکز به جلو متمایل میشد. قطره عرقی که از کنار پیشونی اش میگذشت و مژه های بلندش هنگام پلک زدن.
اون...واقعا پرستیدنی بود.
زنانه؟ نه ، به هیج عنوان. ماتئو اصلا شبیه زنها نبود. اون به عنوان یک مرد زیبا بود. مردی که همین حالا هم در بین حلقه ای از زنها قرار داشت.
با محو شدن قامت ماتئو ، اخمی کرد و از مخفی گاه کوچکش بیرون اومد.
متعجب به جایی که لحظه ی پیش در اون قرار داشت خیره شد و سری از روی عصبانیت تکون داد.
اون همین الان چیکار کرده بود؟
لحظه ی قبل سربازش رو بخاطر چشم چرونی هاش توبیخ کرده بود و حالا خودش همون کار رو کرده بود؟!
-چه تنبیه ای برات در نظر بگیرم الیور؟
با خودش زمزمه کرد و با قدم های بلند به سمت پایگاه سرباز ها رفت.
فرمانده ، واقعا آشفته شده بود.
و این آشفتگی تقصیر شخصی جز ماتئو نبود...
ادامه دارد...
نظراتتون کمک بزرگی به تایم آپ پارت بعد میکنه♡
YOU ARE READING
𝑮𝑹𝑬𝑬𝑫𝒀 | 𝑲𝑶𝑶𝑲𝑽
Historical Fiction☆ووت و کامنت در حین خواندن فیک،فراموش نشه☆ Name: Greedy Couple: KookV Genres: Historical . Drama . Romance . Angst . Classic . Smut Channel: Everythingaboutbtss Writer: sheri Up Time: نامشخص "بیا به هم قول بدیم اُلیوِر ، بیا تو زندگی بعد برای هم...