_ زود باش الان تاکسی میرسه
+ چیزی رو فراموش نکردیم؟؟
_ نهه همه چیزو برداشتی جنی
+ اما یه چیزی هست که فراموشش کردم
کلافه گفتم
_ نه نیست .. ببین تاکسی اومدبا سرعت به سمت تاکسی رفتیم و داخلش نشستیم . تا فرودگاه هیچ حرفی ردوبدل نشد ، اما جنی با خودش وسایلی رو که باید بر میداشت رو بررسی میکرد تاچیزی رو جا ننداخته باشه . بین پام نبضی میزد ! من دیشب ارضا نشده بودم و دلم جنی رو میخواست ...
بعد از اینکه به فرودگاه رسیدیم ، پاسپورتا و بلیطامونو بررسی کردن و داخل هواپیما نشستیم . جنی کنار پنجره بود و من کنار دست جنی . سرمو روی شونش گذاشتم و شروع به بوسیدن گردنش از زیر موهاش کردم ! اول ممانعتی نکرد بعد روشو برگردوند
+ نکن لیسا یکی میبینهمیتونستم حس کنم چشمام به خماری میره با این حال لب زدم
_ بزار ببینه+ خوبی؟
_ نه زیاد
+ چرا
_ میخوامت
زیر گوشم لب زد
+ چند مین صبر کن هواپیما بلند شه بعد ..باشه؟چشمام برقی زد
_ باشهچند ثانیه ای از حرف جنی نگذشت که هواپیما بلند شد . مهماندار هواپیما ازمون سوالی پرسید « چی میل دارید »
_ فعلا هیچی
جنی دور و بر کابین رو نگاه کرد هر کسی توی حال خودش بود
+ بلند شودستمو گرفت و به سمت دستشویی ها برد
پوزخندی روی صورتم نشست .. وارد که شدیم در رو پشت سرش قفل کرد+ شلوارتو در بیار
اطاعت کردم و شلوارمو تا زانو پایین کشیدم . زانو زد تا پوسیمو بخوره اما امتناع کردم
+ چیشده؟_ این پوزیشن نه
بلند شد و بهم خیره شد
+ پس چی؟؟روی توالت نشوندمش
_ شلوارتو در بیار پاهاتو باز کنتمام کاری که گفتم رو انجام داد . قبل اینکه روی پوسیش بشینم دستی بین پاهام کشید که ناله ای از زیر گلوم در رفت
+ خیسی
_ اوهوم
اروم روبروی جنی نشستم . سرمو توی گردنش فرو کردم و دستامو دور کمرش جا دادم ، پوسیامون به هم برخورد کرد ، اروم بالا و پایین میشدم و جنی هم کمرمو گرفته و بودو سعی میکرد نزدیکی بیشتری برقرار کنه زیر لب غرید
+ دیدیی گفتم یه چیزیو فراموش میکنم !لباس خواب مورد علاقت رو نیووردمزبونمو روی گردنش به حرکت دراوردم تا ساکت شه ... سرعت هردومون بالا رفته بود جنی اما ناله های کش داری میکشید دستمو روی دهنش گذاشتم تا کسی صدامونو نشنوه .. خودمو روی پوسیش میکشوندم ، میدونستم چند ثانیه بیشتر نمیتونم تحمل کنم پس سرعتمو بالاتر بردم و دندونامو توی گردن جنی فرو کردم .. همزمان با من بدن جنی هم لرزید . توی گردنش نفس نفس میزدم و اونو بیشتر توی بغلم جا میدادم .. نفسای بریده بریده جنی هم شنیده میشد .. چند ثانیه ای گذشت که خودمو عقب کشیدم . لبامو روی لباش گذاشتم و بوسه ارومی به اونها زدم ! متقابلا منوبوسید
YOU ARE READING
FORGIVENESS؛( 𝕛𝕖𝕟𝕝𝕚𝕤𝕒 )؛
Fanfictionمن نیاز به کمک داشتمممم . کسی که بهم بگه حالش خوب میشه. اون بازم مثل سابق میخنده . مننن خنده های اونو میخوام... همه چیز یهویی اتفاق افتاد درست وقتی که جنی بهم نیاز داشت من اونو از خودم روندم و اون الان توی بیمارستانه .... امیدوارم زنده بمونه...