چشمامو بستم و لباشو به کام گرفتم! زبونش برای وارد شدن به دهنم به دندونام ضربه میزد ، دهنمو باز کردم و بهش اجازه ورود دادم ... زبونش روی زبونم حرکت میکرد و گاهی روی لبام میچرخید .سرمو عقب کشیدم ، هر دو نفس نفس میزدیم .. توی تاریکی لبای جنی روشن بود .. مست شده به لبای پاستیلیش چنگ زدم و دوباره لباشو به کام گرفتم لب پایینیش توی دهنم مکیده میشد ...
صدای بوسمون هر لحظه خیسی بین پاهامو بیشتر میکرد .
سرمو عقب کشیدم و بدون مقدمه لباسشو در اوردم و زبونمو روی سر نیپلاش کشیدم .. به موهام چنگی زد ، با دست ازادم اون یکی سینشو توی دستم جا دادم و چند ضربه ای به اون زدم ، ناله های جنی تبدیل به جیغ شده بود با این حال به کارم ادامه دادم .ضربه های متداولمو محکم تر کردم .. با دندونام نیپل خیسشو گاز گرفتم و چند بوسه ای کنار اون زدم ! شلوارشو در اوردم و زبونمو روی کلیتش کشیدم ! دستشو بین موهام فرو کرد و سرمو روی پوسیش فشار داد ! بدون مقدمه دوتا انگشتمو داخلش کردم .. و اروم ضربه زدن انگشتمو روی نقطه جیش بیشتر کردم ..
به تشک زیرش چنگ میزد و به کمرش قوس میداد ! سعی میکرد ناله هاش با داد همراه نشه اما نگهداری صداش زیادی براش سخت بود .. دیواره رحمش هر لحظه تنگ تر میشد ... دستمو بیرون کشیدم و جنی رو تشنه گذاشتم نالید
+ لیسااا_ فکرشم نکن بدون من بیای
بلند شد و کمکم کرد لباسمو در بیارم دستشو روی سینم فشورد و منو جای خودش دراز کشوند ، پاهامو از هم باز کرد و شلوارکمو در اورد سرشو بین پاهام برد و زبونشو روی پوسیم کشید ، چشمامو بستم . زبون لول شدشو دور کلیتم میچرخوند ناله ای کردم
_ افرین ... دختر.....همینهبا دستاش سینه هامو توی دستش جا داد و چرخش زبونشو بیشتر کرد
_ سریع...تررر
اطاعت کرد
زبونشو بالا و پایین میکرد و با انگشتش روی کلیتمو می مالید دقیقا اون لحظه ای که بدنم داشت به انفجار خودش نزدیک میشد دست از کارش کشید و روی پاهام خزید و با ولع خودشو روی پوسیم میکشید .. دستاشو روی تشک گذاشته بود و موهاش روی بدن لختش تاب میخوردند ... چندی نگذشت که دوباره صدای ناله هاش بلند شد ...خودشو بالا و پایین میکرد .
لرزش بدنش به ماکزیممش و رسید و تمام مایعش روی پاهای من ریخت کنارش زدم و با انگشتم کلیتمو میمالیدم ... سرعتم بالا بود و چند ثانیه ای بیشتر دووم نیووردم........جنی رو توی بغلم گرفتم و چشمامو بستم.
____________&&___________
دو ماه بعد :
+ لیساااا چشماتو باز نکنیی
_ باشه عزیزم چند بار میگی ؟ فهمیدم دیگه
+ خب من که میدونم چشماتو باز میکنی آخه..
+ ببین ببین از این گوشه داری میبینی .. دستاتو درست بگیر جلو چشمات دیگهه ... فقط چند قدم دیگه! اره بیا بیا .. همونجاا .. اره اره خودشه . تکون نخور .. وقتی گفتم ۳ چشماتو باز کن باشه ؟
_ باشه عزیزم
+ ۱ ، ۲ ، ۳ حالاااا
_ اوه خدای من
جنی با ذوق گفت
+ چطور شدم؟؟
باورم نمیشد توی لباس سفید اینقدر زیبا شده باشه . ارایش ملیحی صورتشو پوشونده بود و موهای لختش روی شونش افتاده بود
_ اینقدر زیبا که دوست دارم همین جا بخورمت.با گونه های سرخ شده گفت
+ لیسااا_ میگم شکمت بزرگ شده ها
با بغض گفت
+ یعنیی چاق شدم_ خب به خاطر بچس
+ کاش اینقدر زود اقدام نمیکردیم ! الان عکسام خوب در نمیاد
_ اما به نظرم اینکه بچه توی عروسیمون هست خیلی خوبه..
میتونی بعدا براش تعریف کنیم که چقدر تورو اذیت کرد ...
+ منو یا تورو
_ خب من که با وجود بچه کارمو میکنم
بهش چشمکی زدم که لبخندی زد
+ توهم خوشکل شدی_ یه کت و شلواره دیگه
+اما بهت میاد
دستشو گرفتم و بوسه نرمی روی پیشونیش زدم
_ مرسی که منو قبول کردیدستمو فشورد .
باهم از داخل باغ تا ماشیم پیاده روی کردیم و از خاطراتمون توی این چند وقت گفتیم .
داخل ماشین موقعی که به سمت کلیسا میرفتیم با ذوق گفتم
_ بهم بگو که یه پسره!+ نه خیر دختره
_ جدی؟؟؟
+ نمیدونم لیسا قراره از ازمایشگاه بهم زنگ بزنن
_ پس از ته قلبم ارزو میکنم پسر باشه
+ منم از ته قلبم ارزومیکنم دختر باشه
.....................&..................
وارد کلیسا شدیم همه با لبخند و چشمای اشکی برامون دست میزدند ! باهم پچ پچ میکردند
« چقدر بهم میان »
« کی فکرشو میکرد؟ »
« باورت میشه ؟ »خنده ریزی کردم و زیر چشمی به جنی نگاهی انداختم !
کشیش کلیسا شروع کرد به خوندن کرد دقیقا بعد از تموم شدن حرفاش ، گوشی جنی زنگ خورد .. جنی عذرخواهی کرد و سریع تلفنشو جواب داد .. چند ثانیه ای نگذشت که جیغ بلندی کشید و فریاد زددد+ لیساااا اینااا دوتاننن یکی دختررر یکی پسرررر
The end...............
هیلووو کیوتی های جذابم 🥺 چقدر حس خوبی داشت این بوک و امروز آخرین پارتش اپ شد 😍
بدون نوشتن نمیتونم ، پس بوکای جدیدی رو شروع کردم 🤭 منتظر حمایتتون هستم 🙂😁✨رنگ اسمون طوسی بود 🌟
ماه صورتی هم بین ستاره ها میدرخشید💫
YOU ARE READING
FORGIVENESS؛( 𝕛𝕖𝕟𝕝𝕚𝕤𝕒 )؛
Fanfictionمن نیاز به کمک داشتمممم . کسی که بهم بگه حالش خوب میشه. اون بازم مثل سابق میخنده . مننن خنده های اونو میخوام... همه چیز یهویی اتفاق افتاد درست وقتی که جنی بهم نیاز داشت من اونو از خودم روندم و اون الان توی بیمارستانه .... امیدوارم زنده بمونه...