Kookmin

478 42 0
                                    

همونطور که وجب به وجب بدن بلورینش رو می‌بوسید، دستش رو دور کمرش حلقه کرد و بیشتر به خودش فشرد. جیمین که از اون نزدیکی، احساس استرس و ترس بهش دست داده بود، با اِکراه نگاهش رو از جونگ کوک گرفت. پسر، بوسه‌ای روی گردنش گذاشت و به آرومی زمزمه کرد:

_ بیش از حد خوشبویی زیبای من.

_ ن...نکن کوک.

_ دوست نداری؟! دوست نداری ببوسمت، لمست کنم؟ دوست نداری تن بی‌نقصتو از خودم پر کنم؟

جیمین با صدای لرزونی گفت:

_ من فقط می‌ترسم جونگ کوکا.

_ از بودن با من می‌ترسی؟

صورتش رو قاب گرفت و خیره به ستاره‌های چشمک زن آسمون نگاهش گفت:

_ نترس جان من. نترس عشق من. من بهت آسیب نمی‌زنم.

بوسه‌ای از لب‌های خوش فرمش دزدید و گفت:

_ تو اونقدر پرستیدنی هستی که من هیچوقت نمی‌تونم بهت آسیب بزنم.

تُن صداش رو کمی پایین آورد و با لبخند شیرینی که به لب داشت، خطاب به پسری که ترسیده نگاهش می‌کرد گفت:

_ تو خدای منی جیمین، خدایی که با تمام وجود می‌پرستمش...

_ تو خدای منی جیمین، خدایی که با تمام وجود می‌پرستمش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


💜💛

🎲Where stories live. Discover now