جیمین و جونگکوک خسته از آروم کردن و خوابوندن بچههاشون، کنار همدیگه بچه به بغل نشستن و با خندهی شلی اوج خستگیشون رو به همدیگه فهموندن.
حالا که خونه پر از آرامش و سکوت بود، جیمین سرش رو به پشتی مبل تکیه داده و چشمهاش رو بسته بود.
جونگکوک با وسوسه شدن برای خواب، سرش رو روی شونهی همسرش گذاشت و به ثانیه نکشید خوابشون برد ولی حتی توی خواب هم محکم از کوچولوهاشون گرفته بودن.💜💛