بعد از زدن ضربه به در صدای دوستش که از ته چاه میومد اجازه ورود رو داد
&بفرمایید تو
تقریبا کم بود از خنده منفجر شه همکارش تا کمر تو لباسی که یه هفته پیش تو صحنه جرم پیدا کرده بودن فرو رفته بود
&بکهیون معلومه چیکار میکنی
و قهقه های جیمین اتاق رو پر کرده بود یکی با صدای ضعیفی لب زد
&کمکم کن بیام بیرون نه اینکه بهم بخندی لعنتی مگه نمیبینی گیر کردم
جیمین با تاسف سری تکون داد و سعی کرد لباس زنونه مقتول رو از تنش دربیاره
$واقعا احمقی بک نمیدونم چطوری این همه پرونده موفق و مختومه داشتی
بلخره با کلی زور و چند تا پارگی لباس از تنش بیرون اومد و با مو هایی آشفته که شبیه به جوجه کرده بودش به جیمین زل زد
&جیمینی
$بله عزیزم؟ چرا اینجوری مظلوم شدی تو که سالم بیرون اومدی
&فکر میکنی من دیونه ام نه؟
جیمین سعی کرد خودشو کنترل کنه
$خوب راستشو بخوای فکر نمیکنم هیچ آدم عاقلی فکر کنه میتونه با پوشیدن لباس مقتول به قاتل برسه نه؟
و بعد قهقه زنان سمت صندلی رفت و به بک که کف زمین نشسته بود نگاه کرد
اما نگاه بک عوض شد و باعث شد جیمین دیگه نخنده
&میدونی چیه جیمین شی تو گفتی من پرونده های زیادی حل کردم نه؟در واقع حساب کنیم خیلی بیشتر از تو
و از رو زمین بلند شد و با لحنی سرد ادامه داد لحنی که کمی قلب جیمین رو آزرد
&پس با این حال اونی که هم خودش هم شیوه هاش عاقلانه اس منم نه تو
و به سمت میزش حرکت کرد
بکهیون شیوه هایی خاص برای خودش داشت که تقریبا کل اداره به خاطر این موضوع مسخره اش میکردن شیوه هایی مثل خوابیدن برای نیم ساعت یا شاید بیشتر درست تو مکانی که جنازه ای رو پیدا میکردن و یا پوشیدن لباس افراد مقتول و یا لمس و استفاده از وسایل هاشون و...... بکهیون به تمسخر ها عادت داشت اما تلخی امروزش با جیمین دلیل دیگه ای داشت و دلیلش این بود به طور کامل تو پرونده جدید به بن بست رسیده بود
جیمین با دلخوری لب زد
$معذرت میخوام نباید ناراحتت میکردم$راستشو بخوای برای پرسیدن یه موضوعی اومدم پیشت
صورت بکهیون گرفته و درهم شد چون مطمئنن آخرین چیزی که تو دنیا میخواست انجام بده ناراحت کردن جیمین بود
&معذرت میخوام هیونگ نمیخواستم ناراحتت کنم باور میکنی ۵۵ ساعته نخوابیدم و پوزخند همه تو اداره داره لهم میکنه
![](https://img.wattpad.com/cover/328842789-288-k359941.jpg)
BINABASA MO ANG
IMPOSED FAMILY
Fanfictionکاپل:کوکوی ژانر:معمایی،انگست،جنایی،اسمات،کمی دارک مادر تهیونگ جئون سورا به دلایل نا معلومی خودکشی میکنه و حالا باید با داییش که حضانتش رو به عهده گرفته زندگی کنه البته دایی پیرش بعید به نظر میرسه بتونه این پسر مرموز و لجباز به رو تنهایی بزرگ کنه...