part 28

1.2K 145 85
                                    

متن چک نشده

Tae pov

با صورتی پر از خشم بی اعتنا به صدای کفش های جونگ کوک که پشت سرش راه میومد قدم هایی عصبی و پر حرص روی زمین برمی‌داشت و از در ورودی عمارت وارد سالن اصلی شد و میخواست با رفتن به سمت پله ها به اتاقش پناه ببره تا شاید از بی درک بودن خانواده جئون کمی آرامش پیدا کنه.......حتی یک ثانیه هم توی مهمونی نمونده بود و جونگ کوک بدون حرف زدن اونجا رو باهاش ترک کرده بود

چند قدم توی سالن برداشت که صدای جونگ کوک و لغاتی که گفت به حرص و عصبانیتش اضافه کرد

با چهره ای اخمالو و چشم هایی عصبی به سمت جونگ کوک که دست در جیب پالتوی مشکیش با سه قدم دیگه بهش نزدیک تر شد خیره موند

_باید آروم به خودم میگفتی نه اینکه توی اون همه جمعیت فریاد بزنی....آه چه زمانی میخوای این چیز ها رو یاد بگیری

چشمای تنگ شده از خشمش رو ریز کرد و با بهت و شکه شده به چهره سرزنش گره جونگ کوک نگاهی سوالی کرد

_با منی؟!!!واقعا که مضحکی حالا میخوای بگی تقصیر من بود که اونا میخواستن بفرستنت روی هوا

ناباور چشم هاشو روی صورت جونگ کوک چرخوند و ادامه داد

_مطمئنی حالت خوبه چون اگه خوب باشی این حرفت نشون میده حتی به اندازه یه فندق هم مغز توی اون سره فاکیت نیست

جونگ کوک عصبی پلکی زد و با دست چپش گیجگاهش رو فشار داد تا کمی از درد سرش آروم کنه البته سردردی که مطمئنن به خاطر عوارض های آرام‌بخش ها و دارو های جدیدش بود

پوزخندی به چهره به شدت جدی شده تهیونگ زد و با تمسخر لب زد

_احمقی چون فکر میکنی نمیدونم توی اون نوشیدنی سم بود

بی توجه به تهیونگ که با حرفش متحیر شد با صدای آهِ خسته اش به سمت یکی از کاناپه ها رفت و به یکی از خدمه که اونجا حضور داشت اشاره کرد و با درخواست قرص برای سرش چشم هاش رو بست و به کاناپه تکیه داد

با چرخیدنش سمت جونگ کوک که چشم هاشو بسته بود بهش نزدیک تر شد و با صدایی ناراحت سوال کرد

_پس چرا باعث شدی همه منو یه دروغگو ببینن اگه میدونستی....

با روشن شدن لامپی توی ذهنش حرفش رو خورد اما بعد از کمی مکث لحنش پر از نفرت شد و غرید

_اوه چرا زودتر نگفتم حتما به خاطر اینکه تو و اونا همخونین(با دیدن سکوت جونگ کوک صورتش از عصبانیت سفت شد)چقدر هم که مهمه خون های یه مشت گراز حرومزاده........البته حتما برات مهمه که ارثیه منو میفروشی و با پولش برای برادر زاده عزیزت ماشینی میخری که حتی از ماشین پدرش هم گرون تره

جونگ کوک با شدت چشم های قرمز و خسته اش رو باز کرد و دسته کاناپه رو به شدت فشرد و با حرف هاش تاریکی رو توی وجود پسر تزریق کرد

IMPOSED  FAMILYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora