متن چک نشده
Writer pov
چند روز از اون روز کذایی گذشته بود و تهیونگ بعد از اون روز به جز سلام و صبح به خیر و یا شب خیر با جئون حرفِ دیگه ای نمیزد و در کل میشد گفت کلا دیگه باهاش حرف نمیزد....چیزی که جئون رو بیشتر غمگین کرده بود این بود که این چند روز رو حتی تنها میخوابید و تهیونگ دیگه شبها نمیومد پیشش
کوک بعد از اونروز که از مدرسه خارج شده بود دیگه به عمارت برنگشته بود و فقط هر روز به پدرش زنگ میزد تا حالشو بپرسه و جئون با سردی و غمگینی و کوتاه به حرفاش جواب میداد
جونگمین همون روز کارای انتقال بچه هاشو به مدرسه جدید انجام داده بود و الان یه هفته بود که تهیونگ تو مدرسه اش بدون اون مزاحم ها وقتشو با آرامش میگذروند...البته کل مدرسه به آرامش رسیده بودن
Jeon pov
با ناراحتی سر میز صبحونه نشسته بود و منتظر تهیونگ بود اما انگار تهیونگ قصد نداشت بیاد البته مثل هر روز عمدا دیر میومد
با ناراحتی نفسی عمیق کشید و به میز خیره بود
÷قربان؟؟
جئون با صدای لی به خودش اومد وبا چشمایی که پر از غم بود سوالی به مشاورش نگاه کرد
×بله
صدای جئون اینقدر بیحال بود که دستیارش با ناراحتی نگاهش کرد
÷کاری که گفته بودین انجام دادیم....برای خواهر زادتون
با حرف لی تازه یادش اومده بود هشت روز پیش ازش چی خواسته بود و لبخندی تلخ زد
×اوه...باورم نمیشه چه زود تموم شد مطمئنی هم تو روز و هم تو شب دید داره؟؟؟؟
لی لبخندی زد
÷البته قربان شکوفه ها با موم ساخته شده و دیود های نوری توش کار گذاشته شده البته فقط در حد ۵ دقیقه پیاده روی درخت ها تزئین شدن
جئون لبخندی مشتاق زد و چشماش انگار رنگی تازه گرفت
×چقدر سریع کار کردن...ممنونم لی میخوام به راننده بگی که وقتی به درختا رسیدیم نگه دارن تا تهیونگ بتونه پیاده شه و ببینتشون
÷چشم قربان
با تعظیمی کوچیک از کنار میز و جئون رفت
با ذوق آبمیوه اشو سر کشید و به تهیونگ که با تنبلی و صورتی تخس و اخمالو مثل کل این یه هفته پایین میومد نگاه کرد و با دیدن خواهر زاده دوست داشتنیش صورتش پر از نور شد
×صبح به خیر شکوفه من
شوقی که امروز تو صداش بود باعث شد تهیونگ کمی با مکث به صورت بیقرار از ذوقش خیره شه اما مگه امروز چه خبر بود؟؟!!!!
با بی حوصلگی جواب داد
+صبح به خیر
با لبخندی دلخور به تهیونگ نگاه کرد
KAMU SEDANG MEMBACA
IMPOSED FAMILY
Fiksi Penggemarکاپل:کوکوی ژانر:معمایی،انگست،جنایی،اسمات،کمی دارک مادر تهیونگ جئون سورا به دلایل نا معلومی خودکشی میکنه و حالا باید با داییش که حضانتش رو به عهده گرفته زندگی کنه البته دایی پیرش بعید به نظر میرسه بتونه این پسر مرموز و لجباز به رو تنهایی بزرگ کنه...