متن چک نشدهنکته مهم:لطفا اگه سوالی دارید بپرسید
مرد رو زمین نشست و پاهاش رو دو طرف پسر گذاشت و رو صورتش که از اشک خیس شده بود خم شد در حالی که نفس داغش رو صورت ترسیده پسر پخش میشد با لحنی سرد لب زد
÷میبینی بازم فقط من و تو موندیم لولیتا
مرد دست راستش رو تو موهای ته فرو برد و دست دیگش به آرومی با لبه پایین لباسش بازی میکرد و با چشمایی که مثل چاهی سیاه بودن با پوزخندی بهش خیره شده بود
نه تهیونگ نمیتوست بزاره این اتفاق بیفته
با تموم قدرتی که داشت سعی کرد تکون بخوره تا فرار کنه اما...حتی ذره ای تکون نخورد
×اوه لولیتای من تقلاهات خواستنی تر میکنتت
با نیشخندی رو مخ بهش خیره بود اما یه دفعه حالتی روانی او چشماش برق زد
با عصبانیت و ناگهان مثل دیوونه ها محکم از موهای ته گرفت و پشت سرش رو با تموم قدرت به زمین کوبید...یک ضربه....دو ضربه...سه ضربه و آخرین ضربه ضربه ها اونقدر محکم بود که ته فریادی بلند زد اونقدر بلند که حس کرد از فریادش شیشه های عمارت ترک برداشت
+نهههههه
با نفس های تند چشم هاشو باز کرد
به اطرافش نگاه کرد هوا تاریک بود و تو تختش بود
با بهت به اطراف نگاه کرد درسته این یه خواب فاکی بوددستشو رو قلبش که کم بود سینش بشکافه و بیرون بیاد گذاشت
+خ..خد..دا...یا..
بلند هق هق میکرد و نمیتونست به خوبی نفس بکشه به شدت ناراحت کننده گریه میکرد و به خاطر هق هاش نمیتونست کلمات رو کنار هم بچینه
+خ خدا...خدایا....مم..ممنو...ممنونم...ک...که که خو...خواب بود
از تنگ کنار تخت برای خودش آب ریخت تا با خوردنش آروم تر شه
چند دقیقه گذشته بود نفسش منظم تر شده بودبه ساعت نگاه کرد ۱ و نیم بود میدونست دیگه نمیتونه بخوابه ولی میخواست برای صبح سر حال باشه پس مجبور بود بره پیش داییش بخوابه
آروم بالشتش رو تو بغلش گرفت و به سمت طبقه اول رفت آروم تو راهرو ها حرکت میکرد تا اینکه به اتاق امن ترین فرد فعلی تو زندگیش رفت پشت در واستاد و شروع کرد به در زدن اما چون نمیدونست درب و کل دیوار های اتاق عایق صدا هستن یه بار دیگه دستش رو بالا آورد که با صدایی متوقف شد
_اتاقش عایق صداست...تا صبحم در بزنی نمیشنوه
با صدای دورگه کوک از ترس تو جاش پرید
برگشت و به کوک نگاه کرد،نگاه تاریک کوک تو شب میدرخشید و فاک از حالت صورتش معلوم بود مسته
![](https://img.wattpad.com/cover/328842789-288-k359941.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
IMPOSED FAMILY
Fiksi Penggemarکاپل:کوکوی ژانر:معمایی،انگست،جنایی،اسمات،کمی دارک مادر تهیونگ جئون سورا به دلایل نا معلومی خودکشی میکنه و حالا باید با داییش که حضانتش رو به عهده گرفته زندگی کنه البته دایی پیرش بعید به نظر میرسه بتونه این پسر مرموز و لجباز به رو تنهایی بزرگ کنه...