2

493 55 29
                                    

بعد از اتفاقی که برای همه ی مردم افتاده بود. حدود ۶ ماهی میشد که اعضا همدیگرو ندیده بودن.
دیگه مردم داشتن به وضع عادت میکردن.امگاها، الفاها و بتاها شناخت بیشتری نسبت به وضعیت هم پیداکرده بودن.بقیه اعضاهم مطمئنن حال اون رو داشتن. این طولانی ترین مدتی بود که هم رو نمیدیدن و خبری از هم نداشتن.
بعد از این مدت طولانی قرار شد اون شب اعضا در کافه ایی سرباز به دیدن هم برن.
یونگی فقط از خودش اطلاع داشت و این استرس زیادی رو بهش میداد.
یونگی آلفای بود و حداقل وضع بهتری داشت.
پیراهن مشکی پوشید و کت مشکیش رو روی اون. بوت مشکی پوشید.هوا سرد بود. سوار ماشین شد و به طرف آدرسی که جین براش فرستاده بود حرکت کرد. وارد کافه شد. به طرف میزی که مشخص شده بود رفت. هوپ با دیدن یونگی به طرفش رفت و اون رو بقل کرد. یونگی درجا متوجه شد که اون امگاست.
روبه میز کرد و با بقیه اعضا خش و بش کرد.
سرجاش نشست و تا اونجا فهمیده بود که:
هوپ:امگا
نامجون: الفا
جین:بتا

با ورود تهیونگ و جانگوک دست در دست هم تعجب کرد و همه ی اعضا باهم یه ووووو ایی گفتتند و خندیدن.
جانگکوک: باشه باشه اروم باشید.میخواستیم بهتون بگیم اما گفتیم بزاریمش برای امشب.
تهیونگ خنده ایی کرد و گفت: اره دوستان.ما چند وقته باهمیم.
جین داد زد و گفت:چندددد وقته!!!!
ودف.منظورتون چیه که چند وقته؟ چرا نباید به هیونگتوووون بگید...میکشمتونننن.
نامجون دستشو روی پای جین گزاشت و گفت: اروم باش عزیزم.اشکالی نداره.
همه روبه نامجون و جین برگشتن و گفتن:عزیزممممم!!!!!!
هوپ گفت: کس دیگه ایی نیست که کاپل شده باشه و ما خبر نداشته باشیممممم؟
همه رو به یونگی کردن.
یونگی خندید و سری تکون داد و گفت: نه .نه .کس دیگه ایی نیست.
با نیومدن جیمین کمی نگران شد. اینکه جانگوک الفاست و تهیونگ امگاهم متوجه شده بود.
هوپ:حرف بزنید ببینمممم. بزار از بزرگترا شروع کنیم.
نامجون خنده ی ارومی کرد و گفت : یعنی واقعا نفهمیده بودید؟
جین: تلاش های بی وقفه ی جیمین بالاخره نتیجه دا..
یونگی بدون وقفه پرسید: خب جیمین چرا نیومده؟
تهیونگ گفت: احتمالا توراهه...
جانگکوک: منو ته هم یکمی زمان برد اما بعد از این اتفاقات .گرگ هامون تصمیم خودشونو گرفتن.

-چه گرگ های سرکشی...
یونگی صدای اشنای قشنگی به گوشش رسید.رایحه ی شیرین توت فرنگی یک امگا باعث شد سرش رو برگردونه طرفش و با یک گرگ کوچولو طرف بشه.
+جی...جیمین
جیمین رو به یونگی که با تعجب به اون نگاه میکرد کرد.
-هیونگ...چیزی شده!
یونگی به خودش اومد و به جای اینکه بقلش کنه دستشو طرفش دراز کرد.
اما گرگ امگای جیمین خودشو به درودیوار میزد که اون رو بقل کنه.دستش رو نادیده گرفت و اون رو بقل کرد.
رایحه توت فرنگی جیمین توی ریه های یونگی پیچید و باعث شد لحظه ایی نفس کشیدن یادش بره.
جیمین اغوش یونگی رو رها کرد و به بقیه سلام کرد و سرجاش نشست.
یونگی به طرز عجیبی احساس میکرد گرگش دچار
اضطراب شده.
هوپ تمام ماجرای اینکه همه جفت شدن رو براش تعریف کرد.انگار جیمین منتظر این بود که بگه یونگی با کسی نیست اما با ادامه ندادن حرف های هوپ، لبخند کوچیکی رو لبهاش نشست.
یونگی احساس عجیبی داشت.بوی رایحه جیمین داشت دیوونش میکرد.عرق کرده بود و کم کم نفساش درحال سنگین شدن بود. جانگکوک متوجه حال نسبتا بد یونگی شده بود.دستشو گرفت و به طرف سرویس برد.جیمین هم یه بوهایی برده بود و با چشم اونارو دنبال کرد.
جانگکوک: چت شده.خوبی؟ نکنه تو رات رفتی.
شوگا: نه احمق.فقط...هه...نمی...نمیدونم چه مرگم شده.
جانگکوک: نکنه یکی از ما امگات باشه...
شوگا: چی داری میگییی.ساکت شو کوک.
جانگکوک نگاه عجیبی بهش انداخت.احساس میکرد گمان هاش درسته و یکی از اونا امگای اونن. ته که مارک شده بود.جین هم همینطور.فقط هوپ و جیمین میموندن...
جانگکوک: هوپ یا جیمین؟
شوگا: چی!
جانگکوک: هوپ یا جیمین.رایحه کدومو حس میکنی؟
شوگا: فقط خفه شو.خواهش میکنم.
جانگکوک:باشه من چیزی نمیگم دیگه.اما فرومون های لعنتیتو کنترل کن.
شوگا یه ابی به خودش زدو نفس عمیقی کشید.هنوز از دردی که میکشید دستاش میلرزید. وقتی به میز برگشتن.رایحه ی توت فرنگی لعنتی بازهم‌اونو دیوانه میکرد باید یه فکری میکرد و از اونجا بیرون میزد.نباید جیمین میفهمید...
از سرویس بیرون رفت.جیمین به اون خیره شده بود و لرزش دست هاشو متوجه شده بود.
-تو...تو خوبی؟
شوگا که حتی حس نگرانی جیمین هم حس میکرد.در مرز دیوانگی بود.از کنار جیمین عقب تر رفت و بلند گفت:من...م..من باید برم..احساس..خوبی ن ..ندارم.
از کافه بیرون زد و با سرعت سوار ماشین شد.نفس نفس میزد و چشماش تار
میدیدن.

My strawberry Where stories live. Discover now