7

251 36 16
                                    

...
افراد یونگی اون رو با ماشین به بیمارستان رسونده بودند.دکتر شخصی یونگی توی اتاق عمل بود.جیمین روی صندلی روبه روی در اتاق عمل نشسته بودو اروم اشک میریخت.
مرد:اقای پارک..رییس دستور دادند که ازشما مواظبت کنیم..میشه لطفا برای معاینه بدنتون به اتاق پزشک برید؟
جیمین میخواست داد بزنه و بگه نه.اما میدونست اگه اونکاری که میگه رو بکنه یونگی خوشحال تره.اروم بلند شدو به سمت اتاق رفت.
دکتر اون رو معاینه کرد.
/برای کبودی ها و دردتون دارو‌نوشتم.خداروشکر مشکل داخلی نداشتید.
جیمین از اتاق بیرون‌اومد.با دیدن در اتاق عمل که بازه به طرفش دویید.دکتر بهش گفت که عمل موفق امیز بوده و گلوله به نخاش نرسیده.و الان توی اتاقشه و باید تایم زیادی رو استراحت کنه.
جیمین به سمت اتاق رفت.با دیدن یونگی که روی تخت خوابیده بود لحظه ایی ایستاد.ترس از دست دادنش دوباره وجودشو داغ کرده بود.
نزدیک تخت شد.به صورت بی جونش نگاه کرد.به موهاش دستی کشید.لب های مرد ترک خورده بودند و این یعنی تشنه اش بود.
پارچه رو کمی خیس کردو روی لب هاش کشید.بعد اروم لب هاشو روی لب هاش گزاشت وبوسه ی کوچیکی روشون گزاشت.
-خیلی متاسفم..
دست های مردو توی دستاش گرفت. و سرشو پایین بردو اروم‌گریه‌میکرد.

...
اروم لای چشم هاشو باز کرد اما با احساس درد دوباره اونارو روهم فشارداد.با باز کردن چشماش و دیدن جیمین که سرشو روی تخت تکیه داده و دستاشو توی دستاش گرفته تمام اتفاقایی که افتاده بودرو مرور کرد. میدونست تمام اون صحنه ها برای جیمین باید خیلی خیلی دردناک بوده باشه.دستشو به طرف جیمین بردواروم توی موهاش بردو نوازشش کرد.
جیمین کمی تکون خوردو با دیدن یونگی چشم هاش گرد شد.
-تو..بیدارشدی..
یونگی لبخندی زد.
جیمین دوباره چشم هاش پر از اشک شد.
-چرا....چرا اونکارو کردی..هق ..اگه از دستت میدادم چی...
یونگی دستشو روی گونه های خیس پسر کشیدو اشکاش رو پاک کرد:گریه نکن جوجه ی من.اگه بازهم به عقب برگردیم اینکارو میکنم.تو که ازم نمیخوای بزارم کسی به بیبی ام اسیب بزنه ها؟
جیمین غمگین بود و یونگی اینو میفهمید.
+جیمین؟
جیمین بهش نگاه کرد.
+خیلی متاسفم..بابت همه چیز..متاسفم که باعث شدم اسیب ببینی و درد بکشی..امیدوارم منو ببخشی..من..واقعا نمیخوام هیچوقت اسیبی ببینی..فقط..
با گرفته شدن صورتش توسط جیمین حرفاشو ادامه نداد.جیمین بهش نگاه کرد و اروم بوسیدش.
-متاسف نباش..تو بخاطر من گلوله خوردی..بخاطر من زانو زدی..بخاطر من..
+دوستت دارم جیمینی..
-منم دوستت دارم..خیلی
(حال میکنین هی هپی میکنم اخر داستانو براتون؟والاا)
....
چند روز بعد یونگی از بیمارستان ترخیص شد.بعد از مدت ها به خونه رفت و اروم توی اتاقشون رفت.
+از بیمارستان حالم بهم میخوره.
روی تخت نشست و سرشو پایین انداخت و چشماشو بست.جیمین کنارش اومد و زیر پاهاش زانو زدو نشست.
-یونگی..
یونگی چشم هاش باز کرد به جیمین که با نگرانی بهش چشم دوخته بود نگاهی کرد.
+جانم
-حالت خوبه؟چیزی اذیتت میکنه!
یونگی سرتکون دادو دستشو توی موهای پسربردو نازش کرد:خوبه عزیزم چیزی نیست.یکمی گیجم.
جیمین خواست بلندشه و بره که یونگی دستاشو گرفت.
جیمین با تعجب نگاه کرد:امم..میخواستم برم.. قهوه درست کنم برات..
یونگی ناخواسته اون کارو کرده بود و سریع دست هاشو ول کرد:م ممنون ..
جیمین از اتاق بیرون رفت و مشغول درست کردن قهوه شد. یونگی روی مبل دراز کشید.بعد چنددقیقه زنگ خونه به صدا دراومد. جیمین به سمت در خواست بره و دستگیره درو پایین بیاره که لحظه ایی یونگی دست هاشو محکم گرفت و به عقب هلش داد.جیمین با چشم های گرد شده اخی گفت.
در خونه باز شده بود و مردغریبه ایی با بسته ایی تو دستش دم در بود که خواست چیزی بگه که با گرفته شدن یقش توسط یونگی نتونست.
+کی هستی..میخوای به جیمین من صدمه بزنی..می..
جیمین بازوی یونگیو کشیدو داد زد:یونگیی
یونگی انگار که به خودش اومده باشه قیافه ترسیده مردو دید و رهاش کرد.
-اون..پستچیه..تو..چرا..
یونگی بدون حرفی فقط اروم گفت:متاسفم اقا
بعد رفت توی اتاقو درو بست.
جیمین بسته رو گرفت و عذر خواهی کرد و درو بست.نمیدونست چیشده. چرا باید اینطوری کنه.یعنی انقدر نگرانش بود.میدونست که حالش خوب نیست.
بسته رو روی میز گزاشت و چنددقیقه صبر کرد اما با نیومدن یونگی به طرف اتاق رفت.در بسته بود.در زد.
-بیبی..میتونم بیام داخل؟
با نشنیدن جوابی دوباره در زدو اروم دستگیره رو پایین کشید و وارد اتاق شد.
با وارد شدن به اتاق و احساس فرمون های تلخ و ناراحت الفا ایستاد.
-یو..یونگی
یونگی روی دراز کشیده بود و تو‌خودش جمع شده بود و زانوهاش رو تو بقلش کشیده بود.
جیمین نزدیکتر رفت و با دیدن صورت خیس از اشک و هق هقای ارومش کنارش روی تخت نشست.
با دیدن اینکه یونگی خوابیده و تو خواب داره گریه میکنه کنارش دراز کشید و توی بقلش کشیدتش.
-شش اروم عزیزم چیزی نیست من پیشتم
یونگی هق هقاش کم کم با ناله هایی از روی درد همراه شد.
جیمین با ترس و تعجب به یونگی که از درد صورتش جمع شده بود و ناله میکرد نگاه کرد.
-خدای من..یونگی درد داری؟
یونگی تو خواب و بیداری اروم زمزه کرد:ج..جیمین..آ..هه..جی..مین..من..هه
جیمین نمیدونست باید چیکار کنه به دکتر زنگ زد.
دکتر با توجه به موقعیت گفت که باید فرمون های ارومشو پخش کنه و نزدیک بهش بمونه.گرگ‌جیمین دردشو حس میکردو ترس از دست دادن امگاش رو داشت.با احساس ترس بهش درد میداد تا بیشتر از امگاش محافظت کنه.
جیمین توی تخت رفت و یونگی توی بقلش برد. اروم صورتشو و موهاشو نوازش کردو صورتشو توی گردنش برد و فرمون هاشو پخش کرد. یونگی در همون حال نفس عمیقی کشیدو خودشو بالا اورد و بیشتر توی گردن پسر فرو برد خودشو.نفس های داغ مرد به گردنش میخورد و لب هاش روی مارکش بودند.با زمزمه اروم‌کلمات لب هاش به گردنش میخوردند و باعث میشدن بدنش به لرزه بیوفته.
جیمین ناله ی ارومی کردو خواست تا کمی گردنشو عقب ببره اما یونگی دستشو پشت سر جیمین بردو خودشو نزدیک تر کرد و تنشو بیشتر بهش مالوند.
یونگی دردش کمی اروم تر شده بود .با احساس اینکه امگاش تو بقلشه و رایحه ی شیرینش توی ریه هاشو پر کردن ناله های دردناکش کمتر شدو فقط اروم چندبار جیمینو صدا میزد یا کلماتی مثل:خوشمزه.توت فرنگی.جوجه ی من. رو میگفت که جیمین هربار جوابشو با جان، جانم میدادو نوازشش رو بیشتر کرد.
تحمل لب های مرد روی مارکش براش غیر قابل تحمل شده بود، خواست کمی عقب تر بره که یونگی اونو بیشتر به‌خودش چسبوند و پاهاشو روی پاهاش گزاشت.
جیمین با برخورد بدناشون بهم برق کوچیکی از بدنش رد شد.
صورت یونگی درست بالای سرش بود.خودشو کمی بالا بردو شروع به بوسیدنش کرد.پوزیشنشون جوری نبود که راحت ببوسه.با کلافگی عقب رفت و چندبار دیگه تلاش کرد تا لب هاشو ببوسه.اما گردنش درد گرفت و عقب کشید.بدنش داغ شده بودو دیگه طاقت نداشت.خودشو اروم روی بدن مرد تکون میداد.
-فاک،چقدر خجالت اوره..
براش کافی نبود.با یاداوری چیزی..دستشو به سمت کشوی کنار میز برد.با برخورد دستاش به جسمی که میخواست اونو ‌بیرون‌‌اورد و بهش نگاه کرد.
پلاگ با نقره ی صورتی که یونگی براش گرفته بود..
اروم باکسرشو از پشت پایین داد، پلاگو با دهنش خیس کرد و اونو پشتش برد،بدنش با سیلک کمی خیس شده بود اما کافی نبود ..
به سر پلاگ کمی فشار اورد.ناله ی ارومی از دهنش بلند شد که سریع جلوی دهنشو گرفت و به یونگی نگاه کرد.نفس راحتی کشید که بیدار نشده..پلاگو اروم اروم وارد میکرد و توی دهنش ناله هاشو خفه میکرد.یونگی کمی تکون خورد که باعث شد جیمین پلاگو محکم فشار بده و وارد بدنش کنه.اه بلندی گفت که باعث شد یونگی بیدارشه.سریع باکسرشو بالاکشید.
+ج..جیمین
-بیدارشدی؟
+چرا خوابیدیم این وقت روز!
-امم خب..
یونگی با یاداوری اتفاقات نفس عمیقی کشید.
+یادم اومد..متاسفم جیمینا،من...من فقط میترسم..میترسم از از دست دادنت..میترسم که بازهم نتونم ازت محافظت کنم..میترسم باز بهت اسیب بزنم..
جیمین لبخندی زد:تاوقتی تو پیشم باشی من نگران چیزی نیستم..نترس عزیزم..دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته..
یونگی کمی اروم تر شد،دستشو پشت کمرش گزاشت و اونو به طرف خودش کشید. که باعث شد جیمین از تکون خوردن پلاگ ناله ایی کنه.
-ا..یون..هه
یونگی با تعجب سرجاش نشست،اون..همین الان ناله کرد؟
+چیزی شده؟؟ جاییت درد میکنه!!
-نه ...نه..خوبم
یونگی بهش نگاه کرد.دستشو دوباره پشتش گزاشت اونو به خودش چسبوند.که باعث شد پلاگ عمیق تر فرو بره.
-ا..اهه..یونگی..
یونگی با چشمای گرد بهش نگاه کرد: چی شده اخه..چرا بهم نمیگی، کجات درد میکنه؟
جیمین با خجالت سرشو پایین انداخت:من..من یه کار بدی کردم..
+کار بد!
جیمین سرشو تکون داد. یونگی رو به تاج تخت تکیه داد و روی رون هاش برعکس نشست.
+جیمین..چیکا..
با پایین کشیدن باکسرش و دیدن صحنه ی مقابلش حرفش نصفه موند..
جیمین سرشو پایین انداخت و کمرشو بالا اورد تا منظره ی بهتری به الفاش نشون بده..
-تو..فقط بهم خیلی نزدیک بودیو من..
+به جای من اونو تو حفره ات فرو کردی؟
جیمین بازهم با خجالت سرشو پایین برد..
یونگی خندید و دستشو سمت پلاگ برد و اونو تو جاش چرخوند.
-ا..هه..نه..درش..بیار..خیلی عمیقه..
+امم..باشه..هرجور مایلی
پلاگو کمی بیرون اورد و به ناله های کوچیک و بزرگ جیمین اهمیت نداد..و داخل عمیق فرو برد..
جیمین سرشو بین پاهاش بردو کمرشو بالا برد و ناله ایی کرد..
یونگی چندبار این کارو تکرار کرد..
-یونگی...ااهه..لطفا..درش ...هه..بیار
یونگی دستشو سمت پلاگ بردو اونو یک ضرب بیرون کشید..که باعث شد پسر همون جا بین پاهاش کام شه..
+مثل اینکه گرگ کوچولوم با وجود چیزی که براش گرفتم هنوز هم به من نیاز داره،هوم؟
جیمین که نفس میزد برگشت و بوسیدش..
خودشو اروم روی دیک مرد مالید..بعد از باکسر درش اورد و روش خم شد.
+چیکار میک..اهه..
با حس گرمای لبای پسر دور عضوش ناله ی ارومی کرد و سرشو به عقب تکیه داد..دستاشو توی موهاش بردو اروم سرشو پایین و بالا میکرد..با احساس نزدیک شدن سرشو پایین هل داد که باعث شد عق بزنه..و توی دهنش کام شه..
جیمین سرشو بالابردو بهش نگاه کرد.خندیدو محتویات دهنشو قورت داد.
+چرا قورتش دادی..متاسفم خیلی خوب بودی نتونستم جلوی خودمو بگیرم..گلوت اسیبی دید؟
جیمین خندید و گفت: نه..امم..خوشمزه بود..
+چییی؟
جیمین نزدیکش شدو لب هاشوروی لب هاش گزاشت و عمیق بوسیدش..
یونگی تازه متوجه قصدش شدو ازش فاصله گرفت: اییی..تو میخواستی مزه کامم رو بچشممم؟؟اه حالم بهم خورد..
-خیلی هم خوبه..دارچین..یام یام..
+به توت فرنگی شیرین من که نمیرسه...نیازه که..
جیمین پارچه ی تخت رو روی خودش کشید و با پاهای لخت از تخت بیرون دویید: حالا که فکر میکنم اصلا ایده خوبی نبود..
یونگی سرشو تکون دادو به کیوت بودنش خندید...

My strawberry Where stories live. Discover now