پارت پنجم

340 93 30
                                    


جان از همه کارآموزهای دیگه زودتر رسیده بود سر کار، البته به خاطر عجله اش باز هم نرسید صبحانه اشو بخوره ولی لبخند رضایت بخشی که الان روی لب های خانم کیم از دیدنش نقش بسته بود به نظرش ارزشش رو داشت.

منشی خانم کیم، مون بیولی، پشت سرش نشسته بود و با دیدن جان یه چشمک بهش زد و آروم خندید. اونها دیروز با هم آشنا شده بودند و زن مسن تر حسابی از جان خوشش اومده بود و باهاش گرم میگرفت. اونا حتی بعد از اتمام ساعت کاری هم حدود یه ساعتی داشتن با هم حرف میزدن. جان چندتا دوست دیگه هم پیدا کرده بود و دیروز تو راه برگشت به خونه با خودش فکر میکرد گسترش دادن روابط اجتماعیش تو محیط کارش چقدر میتونه براش خوب و مفید باشه.

برخلاف بقیه شرکت های بزرگ، شرکت "هوانگ-وانگ"برای تبلیغاتش از شرکت های دیگه استفاده نمیکنه، اونا تو شرکت خودشون یه بخش رسانه و تبلیغات دارن که مدیریت تبلیغات و فضای مجازی و این قبیل مسائل رو براشون انجام میده و مدیر این بخش هم خانوم کیم یونگ سونه.

جان و دوتا کارآموز دیگه هم امروز تو بخشی که مربوط به تهیه بروشورهای تبلیغاتیه مشغول به کار هستند.

سرپرست قسمت تهیه بروشور برای محصولات یه مرد خوشرو به اسم جانگ دونگ وو بود، اون سعی کرد خیلی مختصر و مفید مسایل مهم بخش رو براشون توضیح بده و در ادامه صحبتهاش اضافه کرد: "این شرکت تقریبا تو هر زمینه ای فعالیت میکنه برای همین اگه یه روز دیدین که باید برای محصولات کودکان بروشور تبلیغاتی تهیه کنین تعجب نکنین"

"محصولات بچه؟" یکی از کارآموزها با تعجب پرسید.

"بله شرکت "هوانگ-وانگ"تعداد زیادی زیرشاخه شامل شرکت های کوچکتر داره، برای همین انواع و اقسام محصولات به اینجا راه پیدا میکنن. پس اگه یه روز دیدین باید راجع به پوشک بچه مطلب بنویسین تعجب نکنین"

یکی دیگه از کارآموزها پرسید "پس یعنی شرکت "هوانگ-وانگ"یه شرکت مادر به حساب میاد؟"

"تقریبا میشه اینطوری گفت ولی نه به طور رسمی، شرکت ما در حقیقت بیشتر حالت یه سرمایه گذار رو داره"

دونگ وو رو به جان کرد و گفت: "شیائو جان تو سوالی نداری؟"

جان لبخند زد و سرش رو تکون داد: "نه سوال خاصی ندارم قربان فقط میخواستم بپرسم اینجا برای نوشتن الگوی خاصی رو دنبال میکنین؟"

"سوال خوبی بود، حالا دنبال من بیاین تا بهتون بگم"

چهار ساعت بعد بالاخره وقت استراحت و نهارشون رسید و جان واقعا دلش میخواست گریه کنه. هر سه تا کارآموز کل چهار ساعت رو مشغول خوندن و نوشتن نمونه مطالب تبلیغاتی بودن تا توسط دونگ وو و رییس بخش به اسم کیم کیبام بررسی بشه، دونگ وو خیلی راحت راضی میشد و کم ایراد میگرفت ولی کیم کیبام یه داستان دیگه بود، یا اگه بخوایم دقیق تر توصیفش کنیم اون یه داستان ترسناک بود.

Never You and MeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora