پارت (5)

127 21 5
                                    

Chanyuol

با رضایت خانواده منو امگای حقیقیم با هم وارد یه کافه پنج ستاره خیلی بزرگ و معروف شدیم که آرامش بخش بود با کلی اصرار و بدبختی رضایت داد وارد کافه بشه

الان روبه روی هم نشسته بودیم منم یه ژست خفن از خودم گرفته بودم انگار مرده عنکبوتیم:///

بیشتر نگاها روی منو اون بود چون محض رضای خدا من الفام و اون یه امگا و
پسر رییس جمهوری کره بود اونم بدون بادیگارد اومده بودیم
و هزار تا بدبختی دیگه ........

اما چون کم بودیم حس بهتری داشت

شروع کردم به معرفی کردن خودم

_ خیلی خب نمیخام مقدمه چینی کنم حتما من رو میشناسی درسته؟!

مختصر جواب داد

+نه

_ :///واقعا ؟؟
آها خب من پارک چانیولم آلفای اصیل و پسر رییس جمهور آمریکا

با خجالت نگام کرد دقیق دیدم چطور قرمز شده بود
خدایا هیچ وقت نمیدونستم امگایی اینقدر با حیا وجود داشته بود
تهه دلم ذوق کردم
مرسیییییی خدا جونننن

+ منم بیون بکهیونم امگای مغلوب

با صدای آرومی گفت که بزور تونستم بشنوم اما خب حداقل شنیدم

نمی تونستم بهش بگم ما جفتیم پس یه حرفی از خودم درآوردم
شاید بتونم راهنماش کنم

_ رایحه ی الفایی رو تا حالا حس کردی

با خجالت نگاه کراواتم کرد و جواب داد

+ب.بله رایحه شما رو فقط حس کردم ببخشید اگه فکر کردین عجیبم چون من تو عمرم با هیچ الفایی صحبت نکردم :)

با تعجب نگاش کردم چطور ممکنه

_ اوه واقعا؟؟
یعنی شما با هیچ الفایی هم صحبت نکردی
ببخشید اگه فضولیت دارم میتونم بپرسم چرا؟

+خب چون ک من از آلفا ها و رابطه و اون کارا میترسم:(...

_ مشکلی پیش اومده ؟؟
می خای کمکت کنم

با عصبانیت گفتم شاید یه نفر بهش آسیب زده ک از خوابیدن و آلفاها می‌ترسه
باید دلیل داشته باشه

برای رایحه ی مالکیتم بیشتر خجالت کشید چون رایحم قوی تر شده بود
نزدیک بود یه گوجه تبدیل بشه

+ ن .نه چیزی نشده فقط از بچگی با شنیدن کمی از موضوعات زندگی فامیلام با دوستام
برا همین میترسم کمی

آها پس موضوع اینه خداروشکر فک کردم یه کصکشی اومده اذیت امگام کرده

کمی با هم صحبت کردیم تا گرم گرفتیم دو ساعت حرف زدیم و خندیدیم خدای من چقدر لبخندش زیبا بود هزار برابر زیبا تر شده بود حاضرم برای دوباره دیدن لبخندش جونم رو بدم:)))

از اول تا آخر نگای چشمام نمی‌کرد
چه پاک و معصوم

فراره زندگیم به بهترین نحو ممکن زیبا و آرامش بخش بشه چون مطمئنم سرنوشت این رو برام نوشته

:)))))

Baekhyun

تا عمرم اینقدر با الفایی گرم نگرفته بودم

خیلی چشمای گرم و مهربونی داشت یه حسی بهم میگفت باید بهش اعتماد کنم نمی‌دونم چرا گرگ درونم داره خودش رو جر میده تا بپرم بغلش بعد مارکش کنم

از نگاه کردن بهش تفره میرفتم و به بدنش چیز کت شلوارش نگاه کردم
دستای جذاب و هات ، لبای گوشتی، گوشای کیوتش،‌
اوففف حس میکنم یه گنجی زیر لباسش قایم کرده
وایسا من چی بلغور کردم
خدایا من را به راه راست هدایت کننن

از کی تا حالا هیز شدم
یهویی از خجالت دوباره قرمز شدم که باعث شد دوباره بیشتر نگام بکنه
هس میکنم خوشش آمده از این که خجالت بکشم

با لبخند نگام کرد بهم گفت

_ خب چون زمستونه هوا سرده و زود شب میشه پس بهتره بریم باشه؟؟

+اا خب باشه اوک

بعد چند دقیقه سوار ماشین شدیم
شروع کرد به صحبت کردن با من

_خب بزار زنگ بزنم بهشون تا ببینم کجان

مختصر گفتم

+باشه

آهنگه ملایمی گذاشت بعد زنگ زد

-الو سلام مامان کجایین
....
چی؟
...
مشکلی پیش اومده؟
...
نیایم عمارت ؟
...
جاهای بعدی چی؟
...
نهه؟
...
آخه چرا
...
اوففففف باشه چشم
...
خدافظ

با کنجکاوی نگاش کردم بهش گفتم

+چرا چی شده مشکلی پیش آومده ؟؟

به چشمام زل زد بعد جواب داد

_ ارههه مشکله خیلی بزرگی پیش اومده انگار خبر نگارا خیلی زر میزنن و ممکنه ۲ هفته طول بکشه

با نگرانی و تعجب نگاش کردم و گفتم

+واییییی خدای من پس چیکار کنیم؟

با خونسردی و ریلکسی جوابم رو داد که باعث شد پشمام بریزه

_ هیچی خب میریم هتل اوکی؟؟

+نهههه این نمیشه آخه منو تو تو هتل نمیشه من یه امگام و ت تو تو

_یه الفا؟

+اومممم اره

با نا امیدی نگام کرد که حس کردم یه چیزی اینجا درست نیست

_ تو فک میکنی من بهت آسیب میزنم

نه نمیشد این حرف رو بزنم باید ازش عذر خواهی کنم

+ ببخشید منظورم رو اشتباهی گرفتی من میام باهات
فقط لطفاً دو اتاقه باشه
آخه معمولاً یک اتاقا هتلا

_ باش سعی میکنم پیدا کنم
اما بهت قول نمی‌دم

♥️✨

🍑🍓I love you forever ♥️💦 ( تقدیر )Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin