●پایین پله ها میبینمت
●یادت نره باخودت چتر بیاری
●پیراشکی شکلاتی خریدم
و اب انار
●بارون و یه نیمکت خالی زیر تک چراغ اخر کوچه منتظرمونن
●میخوام واسم از ستاره ها و کهکشان ها و همه چیزایی ک راجبشون نمیدونم بگی
○اینکارو میکنم
○چون از هرچی ندونم از ستاره ها خوب بلدم
●قول نمیدم همشو یادم بمونه ولی قول میدم اون لحظه از شنیدنش لذتو ببرم
○اون لحظه مهمه
○کی این اتفاق میوفته
●وقتی پله ای باشه که من پایینش منتظرت باشم
وقتی که اینقدر از اومدن بارون مطمئن باشیم که باخودمون چتر ببریم بیرون
وقتی که یه نیمکت زیر تک چراغ آخر یه کوچه باشه و ما اونو بلد باشیم و نشونش کرده باشیم واسه یه گفت و گو
○چی میدونی از این دنیا که هر حست یه معیاره.
که بارونیتو میپوشی ، همون شب سیل میباره.
●اگه نبود نیمکتو از خونمون میارم
○چراغم من از خونمون.
YOU ARE READING
orange lights
Fantasy[گفت چرا نمیمیریم؟گفتم چون به چشم خواب بین امیدواریم] شاید داستانن،شاید رویا،شاید خواب،شاید حقیقت کسی و شاید اون کس تو باشی....