وقتی یونگی و آلفا جانگ وارد اتاق شدن، امگا رو دیدن که با آرامش خوابیده بود.
"برو یونگی ،برو کنارش بخواب"(چگونه پسر خود را شوهر دهیم جلد ۳)
"شما چی؟"
"من باید به کارام برسم ،فقط سعی نکن بیدارش کنی چون مطمئنن صدای گریش رو دوست نداری!"یونگی سر تکون داد و بعد از تخت بالا رفت و زیر پتو خزید و به آلفا جانگ که از اتاق بیرون میرفت نگاه کرد.
با بیرون رفتن آلفا جانگ و بسته شدن در
یونگی به سمت امگا کوچولوش برگشت و هرچقدر تلاش کرد نتونست جلوی خودش رو برا گرفتن دست هوسوک بگیره. هوسوک توی خواب عمیقی بود و این کار رو برای یونگی آسون میکرد.یونگی دست دیگهش رو به سمت صورت امگا برد و لپش رو فشار داد جوری که لبای هوسوک برجستهتر شدن.
"میخواستم زودتر بیام پشت عزیزم ولی مامان و بابا خیلی کار داشتن"
پسر آلفا زمزمه کرد و بعد جوری که انگار هوسوک چیز مقدسی هست گونش رو بوسید و با گرم شدن چشماش اونها رو بست و به خواب رفت.
______یونگی احساس میکرد کسی داره بهش نوک میزنه.
چشماش رو باز کرد تا ببینه کی به صورتش دست میزنه.
هوبی رو دید که با انگشتش داره گونش رو نوازش میکنه و گیج بهش نگاه میکنه.یونگی فورا از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و بعد هوسوک رو توی بغلش کشید و شروع کرد به بوسیدن گونههاش.
"اوو تولد مبارک کوچولوی من .هوبی من کلی صبر کردم، پارسال اومدم به دیدنت"
هوسوک از توی بغل یونگی هنوز با گیجی بهش نگاه میکرد.
"اووه حتما یادت رفته
من ..من مین یونگیم"
یونگی گفت و بعد یکی از اون لبخندای معروفش رو زد.
“یون یون"
هوسوک با خنده گفت و باعث شد دل یونگی ضعف بره و دوباره ببوستش.
"بیا بریم پیش آلفا جانگ هوبی،
احتمالا منتظرمونن"
یونگی گفت و بعد به هوبی کمک کرد تا از تخت پایین بیاد.پسر کوچکتر دست آلفا رو گرفت و با هم از پلهها پایین رفتن.
با رسیدن به پایین ،آلفا جانگ رو دیدن که به خدمه دستور میداد تا عمارت رو تزئین کنن.هوسوک با دیدن آلفا جانگ گفت:
"اپااا"
آلفا جانگ با دیدن پسرش و یونگی به سمتشون رفت و بعداز بغل کردن هوسوک گونه هوسوک رو بوسید.
هوسوک با فرو رفتن توی بغل پدرش لبخندی زد و بعد با دستای کوچولوش آلفا رو بغل کرد.
"تولدت مبارک عزیزم"
آلفا جانگ گفت و بعد دوباره گونه هوسوک رو بوسید.هوسوک بلند خندید.
آلفا و لونا مین با دیدن پسرشون و هوسوک به سمتشون اومدن.
"تولدت مبارک هوبی عزیز"
هردو گفتن."پسرکم اونا مادر و پدر یونگی هستن"
آلفا جانگ با مهربونی برای پسرش توضیح داد.هوسوک دستاش رو به سمت لونا باز کرد تا اون بغلش کنه.
"سلام کوچولو"
لونا گفت و بعد هوسوک رو از بغل آلفا جانگ گرفت.
"بزرگتر شدی عزیزم"
و بعد گونه امگای کوچکتر رو بوسید و باعث خنده هوسوک شد."مامان هوبی رو بزار زمین، میخوام من پیشش باشم!"
یونگی با عصبانیت گفت.
"باشه باشه فقط مراقب باشید"
لونا گفت بعد هوسوک رو کنار یونگی روی زمین گذاشت.یونگی بلافاصله به هوسوک چنگ زد و اون رو بغل کرد. با نگاه عصبانی به سه نفر نگاه کرد. و بعد دست امگا رو گرفت
"به باغ ببرشون"
آلفا جانگ دستور داد.با دور شدن دو کودک از بزرگترها لونا به علاقه پسرش به هوسوک خندید.
"فکر میکنم یونگی پسرم رو دوست داره"
آلفا جانگ همونطور که به صحنه خندههای اون دو بچه نگاه میکرد گفت:
"بیشک!"
آلفا مین جواب داد و بعد هرسه خندیدن.وقتی که به باغ رسیدن یونگی شروع کرد به چیدن گلهایی که از نظرش زیبا بودن.
"مامان میتونی یه دسته گل درست کنی؟"
یونگی گلهارو به مادرش داد و پرسید.لونا گفت:
"البته پرنس فقط یکم صبر کن"
و بعد به داخل عمارت رفت
یونگی روی چمنها نشست و به هوسوک هم اشاره کرد تا اون هم پیشش بشینه.
"بیا اینجا هوبی"هوسوک به سمت یونگی اومد و کنارش نشست.
یونگی بدون اینکه چیزی بگه فقط با چشمای قلبی شکل به امگا زل زد.
بعداز مدتی یکی از خدمهها گلهای بسته شده رو برای یونگی آورد.
گلها با یه ربان بنفش بسته شده بودن.
یونگی دسته گل رو به سمت هوسوک گرفت.
"یه هدیه کوچیک برای هوبی زیبای من"
هوسوک دسته گل رو با چشمهای خوشحال از یونگی گرفت.
"یه روزی که خیلی دور نیست
تو رو به روی من میایستی و یه دسته گل مثل همین توی دستات داری و قسم میخوری که تا آخر عمرت برای من باشی عزیزم"
یونگی گفت و بعد پیشونی هوسوک رو بوسید.
هوسوک خنده ذوقزدهای کرد.
"دیگه بریم داخل"
یونگی گفت و بعد هردو به سمت عمارت رفتن."صبحانه آمادهست شاهزاده
آلفا جانگ و آلفا و لونا مین منتظرتون هستن"
یکی از خدمه گفت و بعد آلفا و امگای کوچولو رو به سمت میز صبحانه راهنمایی کرد.دسته گلی که یونگی داد هوبی
______________________________
یادتونه اسم بابای پسر شجاع پدر پسر شجاع بود؟
اینجا اسم بابای هوبی الفا جانگ 😂😑یونگی خیلی فیلم میبینه وگرنه بچه میتونه اینقدر خوب لاس بزنه؟
یونگیم نداریم برامون گل بیاره
DU LIEST GERADE
𝙰𝙻𝙵𝙰'𝚂 𝙾𝙼𝙴𝙶𝙰 |yoonseok_sope|
Werwolf▪︎▪︎translation▪︎▪︎ ادیت: @artificial_tear هوسوک (امگا) پرنس پک جانگ و یونگی (الفا) پرنس پک مین هستند این دو نفر از بچگی باهم بودن به همین خاطر والدینشون تصمیم میگیرن که باهم ازدواج بکنن ولی وقتی یونگی دوازده ساله میشه به پک مین حمله میشه و پدر و ما...