آلفا جانگ میدونست بزرگ کردن هوسوک بدون همسرش کار راحتی نیست ،ولی هوسوک کوچولو بچه آرومی بود و این کار رو برای آلفا راحت میکرد.
هرجا که هوسوک میرفت، آلفا جانگ همراهش میرفت.
زمانی که هوسوک گریه میکرد دو معنی بیشتر نداشت؛ یا گرسنه بود یا باید عوض میشد.
در غیر این صورت یا خواب بود یا درحال خندیدن و بازی کردن.
آلفا جانگ اجازه نمیداد خدمه عمارت به پسر کوچولوش دست بزنن و خودش به تمام کارهای هوسوک رسیدگی میکرد.
آلفا خودش پسرش رو حمام میکرد، خودش پوشکش رو عوض میکرد و.....داخل اتاق آلفا یه گهواره قرار داشت ولی تا الان استفاده نشده بود.
هوسوک روی تخت پدرش میخوابید، در حالی که آلفا برای جلوگیری از افتادن پسرش از تخت اطراف امگا کوچولو رو بالشت میذاشت.آلفا از اینکه میدید هوسوک کنارش میخوابه و بیدار میشه ،خیلی خوشحال بود.
آلفا جانگ جوری مراقب پسرش بود که اگه کسی آلفا رو نمیشناخت فکر میکرد امگاییه که بعداز سالها فرزندی به دنیا اورده.
آلفا معمولا هوسوک رو به شهر و بین مردم قبیله میبرد و مردم با خندیدن امگا کوچولو شاد میشدن. میشه گفت مردم شازده کوچولوی پک رو میپرستیدن.
______
زمان خیلی زود گذشت.
حالا هوسوک نه ماهشه و میتونه گاگله کنه. پس اگه لحظهای حواست پرت بشه میتونی هرجایی امگا کوچولو پیدا کنی.و این آلفا جانگ رو خیلی نگران میکنه چون یه شب که خوابیده بود هوسوک تقریبا از روی تخت به پایین پرت شده بود و شانس با هوسوک یار بود که آلفا بیدار شد و به خاطر عکسالعمل سریعش تونست فرزندش رو بگیره.
بعد از این اتفاق ،آلفا جانگ وسواس شدیدی روی هوسوک پیدا کرده بود.هوسوک لبهاش رو جلو میآورد تا بتونه کلمهای که آلفا جانگ تکرار میکرد رو بگه.
"بگو آپا …آآاااپپپااا"
بادیدن تلاش هوسوک قهقهه زد و بعد دراز کشید و امگا رو روی خودش کشید.هوسوک گفت
"اااااا..."
و شروع کرد به غر زدن."عزیزکم بعد من تکرار کن!"
آلفا رو به امگا گفت
"آااا پپپپ ااا"
و بعد گونه امگا رو بوسید.امگا با دقت و تلاش بلاخره گفت
"ااااپاااااا"
و بعد با خوشحالی خندید.آلفا جانگ با تعجب به امگایی که روی سینهش نشسته بود نگاه کرد:
"چی گفتی پسرم؟"
"آپااااا"
هوسوک گفت و با ذوق جیغ زد.
آلفا جانگ پسرش رو بغل کرد و اشکایی که داخل چشمش حلقه زده بودن رو کنار زد.هیچکس خوشحالتر از اون نبود.
VOUS LISEZ
𝙰𝙻𝙵𝙰'𝚂 𝙾𝙼𝙴𝙶𝙰 |yoonseok_sope|
Loup-garou▪︎▪︎translation▪︎▪︎ ادیت: @artificial_tear هوسوک (امگا) پرنس پک جانگ و یونگی (الفا) پرنس پک مین هستند این دو نفر از بچگی باهم بودن به همین خاطر والدینشون تصمیم میگیرن که باهم ازدواج بکنن ولی وقتی یونگی دوازده ساله میشه به پک مین حمله میشه و پدر و ما...