♕chapter11♕

230 36 6
                                    

**این پارت9200 کلمست،پس لایک و کامنت فراموش نشه💜☔**

بعد از این حرف درِ گوشِ بادیگارد چیزی گفت و با نیم نگاهِ دیگه ای از کنارمون رد شد.
دستمو مشت کردم و آب دهنمو قورت دادم. سعی کردم نرمال و طبیعی رفتار کنم، اونا مارو نمیشناختن ولی اگه میفهمیدن دعوتنامه رو جعل کردیم دهنمون رو سرویس میکردن. هرچند بلک خودش به تنهایی همشونو حریف بود ولی چیزی که این وسط نابود میشد نقشه ی ما بود.
بایبل دستشو پایین آورد و آروم مشتمو تو دستش گرفت و فشار داد، میخواست بهم اطمینان خاطر بده که چیزی نیست.
من تو هک و جعل اسناد ماهر بودم و میدونستم 99 درصد مو لا درز کاری که کردم نمیره ولی بازم اون 1 درصد احتمال استرسو به جونم مینداخت.
مسئول دوباره برگشت و آیپدشو خاموش کرد. بدونِ حرفِ اضافه ای به بادیگارد اشاره کرد کنار بره.
وقتی نگاهِ خشمگین و سوالی بلکو دید با اکراه گفت:

×آیپد مشکل پیدا کرده بود، کدتونو اسکن نمیکرد از سیستم مرکزی پیگیری کردم، بفرمایید داخل.
سرمو تکون دادم و وقتی تونستیم از کنارشون رد بشیم نفس عمیقی کشیدم، تازه فهمیدم که کل مدت نفسمو توی سینه نگه داشته بودم..
بایبل درحالی که دستمو ول میکرد با پوزخند گفت:

_دیدی درد نداشت؟

دستمو با بی میلی از توی جیبش در آوردم و توی جیبِ خودم فرو کردم.

+مث گاو پیشونی سفیدیم، یه بهونه نیازه تا خیلی راحت رسوا بشیم.

_تو خودت سرتاپات مشکوکه، نیاز به بهونه نیست.

جوابشو ندادم، همین مونده بود وسطِ کشتی بین این همه آدم باکلاس و لول بالا که مشخص بود از کجا اومدن گردنمو بگیره و پهنِ زمینم کنه.

از پله های سراسری که به عرشه ی پهنی وصل میشد بالا رفتیم.
اینجا یه کشتیِ تفریحیِ نسبتا بزرگ بود که سطح عرشه رو با میز و صندلی های گرد پر کرده بودن، چراغ های زیاد و نورانی ای محیط تاریکو به خوبی کاور کرده بودن، گوشه ی عرشه یه میز بزرگ و طویل بود که روش پر از خوراکی و مشروبات الکی چیده بودن.
فضا طوری بود که هرکی که میخواست میتونست بیرون بشینه و هرکی نمیخواست میرفت داخل.
بایبل به طرف یکی از میز ها رفت.
برخلافِ قبل آروم ولی محکم قدم برمیداشت، مشخص بود میخواد منم باهاش هم قدم بشم
نیم نگاهی بهم انداخت و وقتی مطمئن شد دارم دنبالش میرم به قدم هاش سرعت داد.
آروم انگشتامو لای انگشتاش قفل کردم.

بدون اینکه ریکشن خاصی نشون بده از پله های کنار عرشه ی اول بالا رفتیم و وارد عرشه ی دوم که کمی کوچیکتر بود شدیم.
توی سکوت قدم برمیداشت و نگاهِ تیز و نافذشو دور و اطراف میچرخوند.
هر کسی به کار خودش مشغول بود، بعضیا گروهی ایستاده بودن و مشروب به دست با هم حرف میزدن، بعضیای دیگه هم دو نفری گوشه های عرشه توی حال خودشون بودن.
اینجور که به نظر میرسید مهمونی هنوز شروع نشده بود.
سطح بالایی کشتی یه عرشه ی کوچیک دیگه ام بود ولی توش کلی باند و دم و دستگاه گذاشته بودن، مشخص بود که جایگاه دی جیه.
آب دهنمو قورت دادم و کنارش ایستادم.
هوا دیگه کاملا تاریک شده بود.
موج هایی که با شدت به اسکله میرسیدن به بدنه ی کشتی برخورد میکردن اما جز صدایی که ایجاد میشد هیچ تکونی بهش نمیدادن.
سرمای هوا جوری بود که بهتر بود بقیه ی شبو داخل کشتی بگذرونیم.
ابهتش نشون میداد خیلی اتاق داشته باشه اما مطمعنا نیاز ما نمیشد!
بایبل در حالی که تمام آدما رو رصد میکرد دستشو از داخل جیبش در آورد و گیلاسی رو از روی میز بغلش برداشت.
میخواستم منم یکی بردارم اما دستمو نرسیده به میز روی هوا گرفتش و پایین آورد.

♕The Last Bait♕Where stories live. Discover now