𝒑𝒂𝒓𝒕 6

205 52 12
                                    

سوبین گوشه تختش پاهاشو تو خودش جمع کرد و گوشیشو برداشت و پیامای یونجونو باز کرد...
اون شب تا صبح سوبین بیدار موند. پیامای یونجون رو بار ها و بار ها خوند، گریه کرد، فکر کرد و در آخر، به این نتیجه رسید که حالا که می‌دونه عموش کیه باید یه کاری بکنه. نمیتونست اجازه بده زندگی خودش و خونوادش اینجوری بازیچه دست یه شیاد بشه. باید بهشون میگفت، باید یه کاری می‌کرد.
پرید داخل اتاق یجی و بلند صداش زد:
- یجیییییی
با شنیدن ناله یجی از زیر پتو تازه یادش اومد خورشید تازه طلوع کرده.
+ بی یجی شی راحت شم.
کنار تخت یجی نشست و گفت:
- حالا مثل مامان بزرگا غر نزن. کارت دارم
یجی که پشتش به سوبین بود، به سمت سوبین قلت زد و گفت:«چی شده؟»
چشمای باریک پف کردش، سوبینو یاد یونجون انداخت. لبخند زد و گفت:«از دست بابات عصبانی ای؟»
خواب یجی با یادآوری اتفاقات دیشب پرید و صداش لحن جدی ای به خودش گرفت:«منظورت چیه؟ چی میخوای بگی؟»
- حاضری باباتو به همه لو بدی؟
یجی به پشت دراز کشید و به سقف زل زد:
+ باید بین آبروی بابامو زندگی تو و مامانم یکی رو انتخاب کنم. تو بودی چیکار می‌کردی؟
سوبین نگاهشو از یجی گرفت:«نمیدونم، واقعا نمیتونم خودمو جای تو بذارم»
یجی هیچ درنگی تو انتخابش نکرد، تنها مشکلی که وجود داشت، این بود که می ترسید کسی حرفشونو باور نکنه. اون پدرشو می‌شناخت حتی اگه همه چیزو رو میکردن باز هم اون قطعا یه چیزی برای کتمان کردنش داشت.
بدون اینکه به سمت سوبین برگرده گفت:«کسی باورمون نمیکنه سوبین، حتی اگه به کسی بگیم»
+ می‌دونم، واسه همین اومدم پیش تو دیگه.
سوبین حالت جدی و ناراحت یجی رو میدید و سعی می‌کرد لحنش شاد تر باشه و لبخند بزنه.
یجی بالاخره به سمت سوبین برگشت:«میگم تو برا کارات از من اجازه نمی‌گیری، باز برا چی لازمم داری؟»
سوبین یکم سر جاش جا به جا شد و گفت:«اگه بابات واقعا اون کاری که پشت تلفن گفتو انجام داده باشه، قطعا همشو تنهایی انجام نداده، اگه بتونیم یه مدرکی پیدا کنیم، ایمیل یا چتی توی گوشیش یا لپ تاپش یا هر چیزی»
یجی بلند شد و روی تختش نشست:«یعنی الان میگی گوشی و لپ تاپ بابامو هک کنم؟»
+ یا دوربینای محل کارشو! قطعا این خانم شین ها محل کار بابات رفته که همه چیز شرکتشو می‌دونه!
- دوربینا رو که نمیتونیم از اینجا هک کنیم خیلییی دوره. و گوشی و لپ تاپشم فکر نکنم بتونم! من هنوز دانشجوئم.
قیافه سوبین وا رفت:«حالا چیکار کنیم»
یجی از جاش بلند شد و همونطوری که از اتاق بیرون می رفت گفت:«تا من دوش میگیرم سریع حاضر شو میریم یه جایی»
سوبین چیزی نگفت. بلند شد تا به حرف یجی گوش بده ، بدون در نظر گرفتن اینکه ساعت پنج صبحه.
**
+ اینجا کجاست یجی؟ خونه کیه؟
یجی از ماشین پیاده شد و گفت:«بیا تو می فهمی»
سوبین پیاده شد و به آپارتمان نسبتا بلند رو به روش نگاه کرد.
وارد آسانسور شدن و یجی دکمه طبقه ۱- رو زد. تو اون خونه چه خبر بود؟ چرا یجی چیزی نمی‌گفت؟

وارد زیر زمین تاریک ساختمون شدن، ولی اون زیر زمین تاریک یه زیر زمین عادی نبود، نور مانیتور های بزرگ و کوچیک و صفحات نوری ای که کل دیوار رو به روشون رو پوشونده بود چیزی بود که اون زیر زمین کوچیک رو از بقیه زیر زمین ها متمایز میکرد.
رو به روی اون مانیتور ها و میز های بزرگ، سه نفر نشسته بودن که با ورود سوبین و یجی به سمتشون برگشتن.
پسری که بر خلاف بقیه چهره اروپایی ای داشت و توی کره ای حرف زدنش لحجه ایتالیاییش واضح احساس میشد اولین نفری بود که بلند شد و گفت:«تونالیتا! چه خبر خیلی وقته بهمون سر نزدی»
یجی به لحجه با مزه پسر خندید. جلو رفت و با هر سه تا پسر دست داد و همونطوری به ایتالیایی گفت:«لوکا وقتی کره ای حرف زدن برات سخته چرا دست از سرش بر نمیداری؟»
لوکا میخواست جواب بده که پسری که هودی سفید پوشیده بود گفت:«لیتا ایشون؟ پیووره درسته؟»
سوبین از اینکه پسر هودی سفید لقبشو میدونست بیشتر از اینکه می‌شناختش تعجب کرد.
یجی به سمت سوبین که تقریبا پشتش قایم شده بود برگشت و گفت:«اوه آره یادم رفت.»
پسر هودی سفید لبخند زد و داشت دستشو میآورد جلو که دست بده که قبل از اون پسر سوم اعلام حضور کرد.
پسر سومی که پولیور آبی رنگی تنش بود دستشو جلو آورد و گفت:«خوشبختم. من کریسم لیدر تیم»
سوبین با کریس دست داد و گفت:«خوشبختم»
بعد به پسرا و یجی نگاه کرد و گفت:«تیم؟ چجور تیمی؟ چرا من هیچی نمیدونم؟»
پسر هودی سفید هم با سوبین دست داد:«اندی»
لبخندش باعث شد که سوبین هم متقابلاً لبخند بزنه. در آخر هم لوکا دستشو به سمت سوبین گرفت:«من لوکا ام. اممممم... یه چیزی بود که تونالیتا بهم میگفت. مک ، مک دونالد؟»
لوکا خودشم خندش گرفته بود. سوبین هم خندید: «مکنه»
لوکا هم گفت:«یادم میمونه! مکنه!»
سوبین گفت:«خب حالا قضیه تیم و اینا چیه؟»
و به مانیتور ها اشاره کرد. یجی سوبینو روی یکی از صندلی ها نشوند و خودشم رو صندلی کنار نشست. اون موقع بود که سوبین متوجه پنج تا صندلی شد که احتمالا به خاطر این بود که اعضای تیم پنج تان.
یجی گفت:«تا وقتی سم نیست میتونی از صندلیش استفاده کنی ، وقتی هم بیاد دیگه حتما رفتی»
سوبین به عکسی که روی میز شیشه ای چسبونده شده بود نگاه کرد ، از یجی پرسید:«این سمه؟»
یجی به سمت میز خم شد و گفت:«نه این فلیکسه. دوست پسرش»
سوبین اون لحظه فقط پشت سر هم سوال می‌پرسید:«فلیکس اسم خودشه نه؟ چرا اسم رمز نداره؟»
- فلیکس عضو تیم نیست
+ پس برا چی من از اسم رمز استفاده میکنم؟
یجی با انگشت اشاره زد رو بینی سوبین و پرسید:«چون عضو موقت و افتخاری تیمی. خب؟ حالا اگه سوالات تموم شد سوال اولتو جواب بدم»
سوبین گفت:«نه بگو»
سوبین بلند شد. تیمی که الان میبینی یه تیم هک سفید زیر زمینیه. ما اینجا به آدمایی کمک میکنیم که پلیس براشون کاری انجام نمیده، یا نمیتونن به پلیس گزارش بدن و انگار یه جورایی یه گزینه دومیم. ماموریت بعدیمونم تویی!»
سوبین هنوز منتظر به یجی نگاه کرد. انگار بیشتر میخواست بدونه و قانع نشده بود.
- تیم سه سال پیش توسط کلودیا تشکیل شد و بعد به ترتیب لوکا، کریس، تونالیتا بیانسا ، اندی و سم به تیم اضافه شدن.
سوبین گفت:«کلودیا؟ من ندیدمش»
یجی سرشو پایین انداخت و آروم گفت:«کلودیا حتی نتونست سالگرد دو سالگی تیمشو ببینه. شب جشن دوسالگی تیم بود که تصادف کرد. راننده مست بود و بدجوری بهش زده بود. زنده نموند»
لوکا که کنار که یجی نشسته بود گفت:«کشتنش. مطمئنم»
سوبین به یجی گفت:«متاسفم»
یجی بینیشو بالا کشید و چشماشو که یکم خیس شده بود فشار داد و سعی کرد بخنده:«مهم نیست بیخیال»
کلودیا، چرا سوبین احساس میکرد اون برای یجی چیزی بیشتر از موسس تیم و یه دوست بوده؟
~~~~~~~
برای اینکه براتون اسپویل نشه معرفیا رو این دفعه گذاشتم آخر پارت

𝑃𝑖𝑜𝑣𝑒𝑟𝑒 (Completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin