12

90 13 15
                                    

❗️محتوای خشونت آمیز

لوکی به محض این که راننده اش ماشینو جلوی خونه ایی که ثور براش آدرسشو فرستاده بود پارک کرد از ماشین پیاده شد
ثور وقتی بهش زنگ زده بود طوری حرف میزد انگار حالش اصلا خوبه نیست
و لوکی ناخداگاه نگرانش شده بود
با عجله خودشو به در خونه رسوند ؛ میخواست در بزنه
اما متوجه شد در بازه ؛ احساس خطر کرد و طبق عادت چاقوش رو توی دستش نگه داشت
در نیمه باز رو کاملا باز کرد و وارد خونه شد
خونه کاملا ساکت بود
لوکی نگاهی به اطراف انداخت : ثور ؟
همین که لوکی ثور رو صدا زد ؛ ثور سرشو بالا آورد لوکی تازه تونست ببینه که اون پشت کانتر آشپزخونه اس
لوکی گیج نگاهی به ثور انداخت و گفت : چیشده ؟ پای تلفن گفتی مسئله مرگ و زندگیه ! گفتی زخمی شدی !
ثور با لحن غمگینی گفت : خب زخمی شدم ....ببین !
لوکی با اخم به زخم کوچیک روی انگشت ثور خیره شد : اینه ؟ زخمت اینه ؟
ثور لبخند زد : زخمه دیگه ...کلی خون ازش رفته ...
لوکی دندوناشو روی هم فشار داد : الان زخم واقعی رو نشونت میدم
با این حرف ، لوکی هردوتا چاقوی مخصوصش رو از غلافی که به کمرش بود بیرون کشید
و با جدیت تمام سمت ثور حمله کرد
ثور خندید و پا به فرار گذاشت و درحالی که دور خونه میدوید تا از دست لوکی و چاقوهای تیزش فرار کنه گفت : بزار یه چیزی بگم !!!!
لوکی وایسا !!!!
لوکی بلاخره چاقوهاشو پایین آورد : اگه باز چرت و پرت بگی ثور ...همین جا تیکه تیکه ات میکنم ...
ثور نفس گرفت و جلو اومد ؛ قبل از این که لوکی بتونه کاری بکنه ثور بین خودش و دیوار گیرش انداخت
مچ هردوتا دست لوکی رو گرفت و بالای سرش به دیوار چسبوند
صورتشو مماس صورت لوکی نگه داشت ؛ لوکی حس کرد ضربان قلبش بالا رفته
ثور لبخندی زد و گفت : میشه دعوتت کنم باهام نهار بخوری ؟ به خاطرش انگشتمو بریدم !
لوکی سعی کرد مچ دستاشو از دست ثور بیرون بکشه : داری ازم درخواست میکنی یا مجبورم میکنی ؟
ثور لبخند دیگه ایی زد و قبل از این که لوکی بتونه چیز دیگه ایی بگه لباشو بوسید
سریع عقب کشید و مچ دستای لوکی رو رها کرد : ازت خواهش میکنم !
اینو وقتی گفت که از لوکی فاصله گرفته بود
لوکی هنوزم توی شوک اون بوسه ناگهانی و بی اجازه بود
ثور روی مبل نشست و گفت : میشه حالا یه فکری برای انگشتم بکنی ؟ میسوزه ...
لوکی با حرص به مرد بلوندی که روی مبل لم داده بود و مثل بچه ها نق میزد نگاه کرد و بعد
درحالی که دنبال دستشوایی خونه ثور میگشت زیر لب با خودش غرغر میکرد نمیدونست چرا انقدر با ثور راه میاد
درحالی که الان هزارتا دلیل برای به فاک دادنش داشت
ثور واقعا گستاخ بود ؛ چه طور جرعت کرده بود ببوستش و تازه الان داشت جلوش مظلوم نمایی میکرد
بلاخره تونست دستشوایی رو پیدا کنه ؛ نگاهی به قفسه پشت آینه انداخت و یه بسته کوچیک چسب زخم برداشت ؛ توجهش ناخداگاه به بسته آبی رنگ توی قفسه جلب شد
برش داشت و نگاهی بهش انداخت ؛ با دیدن نوشته روی بسته چشماش گرد شد " دو ایکس لارج؟" " فاک! ..."
با صدای ثور از افکارش بیرون پرید ؛ ثور درحالی که به چارچوب در تکیه داده بود با لبخند گفت : چه زود رفتی سراغ اصل مطلب !
لوکی حس کرد گوشاش از شنیدن اون حرف داغ شدن
با سرعت باور نکردنی ایی بسته کاندوم رو توی قفسه پرت کرد و در آینه ایش رو محکم به هم کوبید
طوری که نزدیک بود آینه اش بشکنه !
ثور روی تخت نشست درحالی که هنوز لبخند روی لباش بود
لوکی اخم کرد و درحالی که یکی از چسب زخم هارو از بسته اش بیرون می آورد با لحن جدی ایی گفت : یه کلمه دیگه بگو تا زبونتو از بیخ ببرم ...
ثور دستشو روی دهنش گذاشت و سرشو به معنی سکوت کردن حرکت داد و بعد انگشت وسطش رو بالا آورد
لوکی چشماشو چرخوند و چسب زخم رو دور انگشت ثور پیچید
ثور بلاخره دستشو از روی دهنش برداشت و با لحن دوستانه ایی گفت : امیدوارم دست پختمو دوس داشته باشی...
لوکی عقب کشید : فکرشم نکن برای نهار بمونم !
ثور دوباره مثل بچه ها نق زد : لوکی! ....من کلی زحمت کشیدم ...
لوکی پوزخند زد : اره ! گول زدن من خیلی زحمت لازم داشت ..
ثور دستی پشت گردن خودش کشید : معذرت میخوام ...
لوکی نفس عمیقی کشید ؛ دست خودش نبود نه تنها با قیافه ایی که ثور حالا به خودش گرفته بود دلش براش میسوخت بلکه حس میکرد از ثور خوشش میاد
از اون بوسه ام خوشش اومده بود و بابتش داشت انواع و اقسام فحش هارو نثار خودش میکرد
ثور وقتی دید سکوت لوکی طولانی شده دستشو گرفت و دنبال خودش کشید : پشیمون نمیشی لوکی !






Panacea (1)Where stories live. Discover now