Hurt me master , hug me master
قد مرد فوق العاده بلند بود. اندام کشیده و لاغری داشت و سیگار برگی لای انگشتای بلندش دیده میشد. با دیدن لوهان تکیهاش رو از دیوار گرفت و سیگار رو زیر پاش خاموش کرد.- چیزی که بردی مال منه.
لوهان نیشخند زد.
- کسی که بردم اسم داره. زنده است و نفس میکشه. البته چون من بردمش هنوز داره نفس میکشه.
لوهان نمیدونست اون مرد چجوری آدرس خونه اش رو پیدا کرده. حتی اسمش رو هم نمیدونست. فقط از حرفای ریوجین فهمیده بود که آدم خیلی قدرتمندیه و حس مالکیت شدیدی روی ریو داره.
ریوجین چیزی در مورد وضعیت سلامت روانش نگفته بود ولی لوهان مطمئن بود به هیچ عنوان سالم نیست و کم کمش سادیسم شدید داره.
مرد اخمی کرد و برای دقایقی روی چهرهی لوهان زوم موند. حتی پلک هم نمیزد و این باعث میشد لوهان فکر کنه جنگشون حالا از طریق حرفای چشم ها ادامه داره.
- تو اونو نمیشناسی لوهان شی. مجبور نیستم رابطمون رو برات توضیح بدم اما... این رو بدون که اون کاری که فکر میکنی براش خوبه رو نمیخواد. اون به من برمیگرده.
لوهان اخم کرد.
- فکر میکنی نمیدونم اینطور روابط چجوریه؟ تو مدام بهش القا میکنی که بدون تو نمیتونه زندگی کنه ولی در واقع تنها چیزی که مانع درست زندگی کردنشه خودتی! اصلا میدونی دیشب تو چه حالی پیداش کردم؟! میخوای جزییاتش رو برات بگم؟!
با سکوت مرد نیشخندی زد.
- تو دوستش نداری.
اخم مرد پررنگ تر شد و یک قدم جلو اومد.
- اونو برگردون به بار. رابطهی ما چیزی نیست که به تو مربوط باشه.لوهان عقب رفت و سرش رو به چپ راست تکون داد.
- اون لیاقتش بیشتر از این زندگیایه که براش ساختی. تو دوستش نداری.
چهرهی مرد خشمگین بود اما به وضوح داشت خودش رو کنترل میکرد. لوهان نمیفهمید چرا فقط ریوجین رو رها نمیکنه. شاید چون هیچکس حاضر نبود زیر اون همه فشار و تحقیر دووم بیاره.
- گویا با زبون خوش مشکل داشتی. سه روز بهت وقت میدم. اگر بعد از این سه روز ریوجین پیشم نباشه، خودت با عواقبش کنار بیا.
رعد و برقی توی آسمون زد و چهرهی مرد برای دقایقی روشن شد. لوهان یک لحظه هم ازش چشم بر نمیداشت. از قیافهی مرد میشد مصمم بودنش رو فهمید. اون میخواست ریو برگرده. اگر ریو فقط یکم از خودش انگیزه برای آزادی نشون میداد، لوهان حاضر بود براش دست به هر کاری بزنه.
ESTÁS LEYENDO
Hate Me Master, Hug Me Master
Fanficسهون، به تازگی شغل جدیدی به عنوان رانندهی شخصی پیدا کرده بود. کافی بود هر روز بشینه توی اون آموزشگاه و به رییس آروم و زیباش خیره بشه که چطور بومهای سفید رو رنگ میزنه. و بعد هم هرشب برسونتش خونه و محو شدنش پشت درهارو تماشا کنه. آسون، تکراری و آرو...