⛓️پارت سوم ⛓️

584 152 406
                                    


Part 3


- با اربابت درست صحبت کن!


- می‌بینی؟ هنوزم همونقدر احمقی. نمیفهمی تو کدوم موقعیت باید از کدوم جمله استفاده کنی. مثلا باید تحت تاثیر قرار بگیرم؟ یا از هیجان زانوهام بلرزه؟! تو هیچیِ من نیستی!


سهون توقعش رو نداشت. وقتی که برای پس دادن گوشی رییسش رفت دم خونه‌اش، به هیچ وجه توقع شنیدن چنین مکالمه‌ای رو نداشت!

خیلی خونسرد ایستاد و از دور نگاه کرد که یقه‌ی لوهان توی مشتای مرد فشرده میشه. به بقیه‌ی مکالماتشون گوش کرد و نتونست جلوی خودش برای کش اومدن لب‌هاش رو بگیره. کی فکرش رو می‌کرد؟!

- تو هرزه‌ی عوضی. دلم میخواد جوری تنبیهت کنم که تا یک هفته نتونی از بیمارستان مرخص شی!

- دست بهم بزن و من همین الان به پلیس زنگ می‌زنم!

به گوشی پسرکی که داشت قلدری میکرد توی دستاش نگاه کرد و تک خنده‌ی کجی زد.


- تو هرزه‌ ترین و ضعیف‌ترین سابی بودی که تا حالا داشتم! برمیگردم لوهان. برمیگردم!

و تیر خلاص. تمام سرنخ‌ها کنار هم قرار گرفتن و فرضیه‌اش رو صد درصد تایید کردن.

مردی که احتمالا همون «مین سو» بود، با عصبانیت و شدت از کنارش رد شد و پسر نقاش پس از چیزی حدود سی ثانیه آروم سرش رو بالا آورد تا با سهون چشم تو چشم بشه.

چشای ترسیده و شوکه زدش تمام وجود سهون رو سرشار از هیجان خالص می‌کرد.

سرش رو کج کرد و نیشخند عمیقی و واضحی به قیافه‌ی کامل مات برده‌ی پسر توی تاریکی زد.

«من همه‌چیز رو میدونم و قرارم نیست خودم رو به نشنیدن بزنم»

قیافش همچین جمله‌ای رو داد میزد. ظاهرا لوهان انقدر شوکه شده بود که حتی نمیتونست واکنشی نشون بده. پس خودش دست به کار شد. پاهای بلندش رو حرکت داد و نزدیک تر رفت.

می‌دید که دستای پسر چجوری فشار بیشتری به سطح تنه‌ی درخت وارد میکنن؛ چطور به سختی تلاش میکنه تا دنبال جمله‌‌ی مناسبی بگرده و هر دفعه شکست میخوره. اون زبان بدن آدما رو خیلی خوب می‌شناخت و درک میکرد.

- خوب شد رسیدم. وگرنه چطوری میخواستی بدون گوشی به پلیس زنگ بزنی؟

با لحن بدجنسانه‌ و فاصله‌ای کم از لوهان زمزمه کرد. میتونست متوجه بشه مردمکای توی چشماش میلرزیدن و نفسش حبس شده.


- نمیگیریش...؟

با این جمله لوهان به خودش اومد. دستش رو دراز کرد و گوشی رو گرفت.

- ممنون.

خیلی آروم زمزمه کرد و نگاهش رو به صفحه‌ی گوشیش داد. چی باید می‌گفت؟! چه عکس العملی باید نشون میداد؟! مغزش کاملا قفل کرده بود.

Hate Me Master, Hug Me Master Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin