chapter 4

14 6 3
                                    

⭐ووت دادنو فراموش نکنین⭐


تایلر به کمر دختری که روی پاهاش بود چنگ زد و شروع به بوسیدنش کرد..
حس بدی درونش جوونه زده بود،چرا یه بوسه انقدر اشتباه به نظر میرسید؟

دست های دختر به ارومی به سمتش ساعتش حرکت کردن و درست قبل از اینکه بتونه ساعت رو باز کنه تایلر اونو روی میز جلوش کوبید..

با بهت و خشم به ساعتش نگاه کرد، بدون اون ساعت تاابد درون بازی گیر می افتاد..
به سرعت گردن دختر میون انگشت هاش گرفت..

-داشتی چه غلطی میکردی؟

با عصبانیت پرسید..
چندنفر سعی کردن ارومش کنن و دختری که از کمبود اکسیژن کبود شده بود رو از زیر دستش بیرون بکشن اما اونقدر عصبانی بود که حتی صدای اونهارو هم نمیشنید..

عقربه های ساعتش حرکت کردن و درست مثل یه معجزه، مثل آبی که آتیش رو خاموش میکنه، عصبانیت تایلر به فراموشی سپرده شد..

به سرعت از دختر فاصله گرفت و به اعدادی که عقربه ها نشون میدادن خیره شد..
فقط چند دقیقه تا پایان زمانی که قرار بود سلن رو ملاقات کنه باقی مونده بود..
بی توجه به مردم به سمت در خروجی دوید، میخواست قبل از سلن برسه..

با خروج از کلاب، سردرگم به اطرافش نگاه کرد،با وجود تاری دیدش و سردرد خفیفی که داشت مطمئن نبود میتونه راهی که ازش اومده رو پیدا کنه..

به سمتی طرفی که حدس میزد درست باشه دوید و درکمال تعجب حدسش درست از آب در اومده بود..
با دیدن فواره سرعتش رو بیشتر کرد،چندبار نزدیک بود بیوفته اما سروقت تونست خودش رو به فواره برسونه..

از کی ظرفیتش انقدر پایین اومده بود؟
مطمئن بود که کمتر از یه نصف بطری شراب خورده..

با خستگی دستش رو روی زانوهاش گذاشت،این کمبود اکسیژن و نفس نفس زدن قطعا براش دردسر ساز میشد..

اون هرروز کیلومتر ها دور محوطه دانشگاه سلن می دوید، ولی هیچوقت انقدر احساس خستگی نکرده بود..

بعد از چندلحظه صاف ایستاد و با تعجب به جمعیت زیاد و مردمی که کنار فواره ارزو میکرد خیره شد..
همه چیز درون این بازی حتی دقیق تر از دنیای واقعی طراحی شده بود..

با قدم های ارومی فواره رو دور زد و بلاخره سلنی که گوشه ای ایستاده بود و به مردم نگاه میکرد رو پیدا کرد..
پشت سر دختر ایستاد..

-کی اومدی؟
به ارومی از دختر پرسید..

-جایی نرفتم
سلن برگشت و ناراحت گفت..

-چرا؟

تایلر شوکه پرسید..
خجالت آور بود.. اینکه بگه بخاطر حرفی که زدی نتونستم حتی چند قدم از فواره دور بشم خجالت آور بود..
اما راه دیگه ای داشت؟ قطعا نه..

-حرفتو پس بگیر

آروم گفت و سعی کرد به هرجایی جز صورت پسر نگاه کنه..

play or die Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang