پارت ۲۰

15 3 1
                                    

هردو تو این مدت داشتن درمورد علایقشون حرف می زدن .
تونی : نصف علایقمون یکیه .
استفن : آره .
استفن به ساعت نگاه کرد : فکر کنم وقتشه خوردن دارو هامه .
تونی چرخید و رو به ساعت کرد : آره این برات میارم .
تونی از روی صندلی بلند شد و دارو هارو به استفن داد .
استفن : خیلی ممنون .
استفن دارو هاشو خورد و به تونی داد : ولی واقعا این شربت طعمش ناجور افتضاح.
تونی : تا خوب بشی باید از این شربت بخوری .
استفن میخوام همین فردا خوب شم از اون شربت نخورم .
تونی رفت سمت در : خب بچه ها هم الانایت بیان و تو باید استراحت کنی پس من میرم .
همون موقع صدای باز شدن در و صدای پیتر اومد .
تونی : اومدن ، خوب بخوابی استفن .
و بعد درو بست و رفت .
استفن : خداییش من مردم وقتی کتابارو پیدا کرد ، امیدوارم به کسی چیزی درموردش نگه وگرنه میرم زیر سوال .
تونی از پله ها پایین رفت و به سمت در رفت اونجا فقط پیتر بود .
تونی : پیتر چرا تنهایی ؟ بقیه کجان ؟
پیتر: من دویدم ، یه جا پیدا کن مخفی بشم .
تونی : برای چی مگه چیکار کردی ؟
پیتر یه کاری کردم حالا ازت خواهش میکنم منو مخفی کن .
بعد از چند دقیقه مارک با عصبانیت وارد خوابگاه شد و اولین کسی که دید تونی بود .
تونی : سلام مارک چیزی شده ؟
مارک : تو پیتر رو دیدی ؟
تونی : نه ، چیزی شده ؟
مارک از لای کتابی که دستش بود یه کاغذ درآورد .
مارک : اون نقاشی منو خراب کرد .
تونی به نقاشی نگاه کرد : اممم دقیقا کجاش خراب شده .
مارک اشاره کرد : این تیکه کنار باله ماهیم رو ببین .
تونی : به سختی میتونست ببینه .
مارک : وقتی داشتن نقاشیش رو میکشیدم به دستم زد و بیرون آوند،  میخوام بکشمش .
تونی : ولی اون خیلی کوچیکه ، بیخیال خیلی بزرگش کردی ، به بزرگی خودت اون رو ببخش .
مارک : آخه چجوری ببخشمش .
تونی : حالا اتفاق افتاد ، کسی هم نمیتونه اون خط رو ببینه .
بقیه بچه ها هم اومدن به خوابگاه .
تور : وایی که چقدر خستم .
لوکی : تو که کلا خوابیده بودی تو کلاس .
تور : هیچم ، اصلا میدونی اون صندلی ها اینقدر کمر شکنن .
کریستین : حال استفن چطوره ، بهتر شده ؟
لیلا : مارک بهتره بریم تو سالن و من برات چایی درست  کنم .
کیت و یلینا هم رفتن به اتاقشون و وسایلشون رو تو اتاق گذاشتن  و رفتن به آشپز خونه برای درست کردن ناهار .
تونی هم رفت به اتاقش و به سمت کمد لباس ها رفت و در کمد رو باز کرد .
تونی : پیتر ، بیا بیرون .
پیتر از داخل کمد اومد بیرون : بگو که آرومش کردی ؟
تونی : تقریبا ، فعلا آروم ولی نباید عصبانیش کنی ، موقع ناهار که رفتی پایین ازش عذرخواهی کن .
موقع ناهار :
پیتر با تردید از پله ها پایین اومد و می‌ترسید که مارک اون رو بکشه .
مارک سر میز ناهار نشسته بود و پیتر رفت کنارش نشست .
پیتر : ببخشید نقاشی رو خراب کردم .
مارک جوابی نداد و بعد ۱ دقیقه جواب داد : اگه بار دوم اینکارو کنی واقعا مردی .
پیتر لبخند زد و نفس بزرگی بیرون داد : خدا رو شکر که منو بخشیدی .

Take My Hand " Ironstrange "Where stories live. Discover now