پارت ۴۸

9 1 1
                                    

صبح خونه استفن :
تونی : آماده ای استفن ؟
استفن طبقه بالا بود و داشت وسایلش رو جمع می‌کرد.
استفن: الان میام ، یه دقیقه فقط .
تونی : من میرم سوار ماشین میشم منتظرت میمونم .
استفن : باشه .
استفن وسایلش رو برداشت و از خونه بیرون رفت و به سمت ماشین رفت و سوار شد .
استفن : پدر مادرت چجورین؟
تونی : فعلا که تا شب نیستن اونا .
استفن : یعنی میخوای بکی کل روزت رو تنها می‌گذروندی ؟
تونی : تنهای تنها دیگه نه ، هپی و جارویس هستن .
استفن : هپی دیگه کیه ؟
هپی : این راننده ای که اینجا نشسته بنظرت کیه بچه جون .
استفن روبه تونی کرد : چرا اسمش هپی ؟
تونی : راستش رو بخوای واسه منم سوال شده .
خونه تونی :
هپی ماشین رو پارک کرد و استفن و تونی از ماشین پیاده شدن .
تونی به سمت در رفت و در زد و زمانی نگذشت که جارویس درو باز کرد .
تونی : سلام جارویس .
تونی رو به استفن کرد : این دوستن استفن استفن اینم جارویس .
استفن : خوشبختم .
جارویس: بیایید داخل .
تونی و استفن وارد خونه شدن و تونی شروع به نشون دادن اطراف خونه کرد .
بعد نشون دادن اطراف خونه تونی استفن رو به اتاقش برد تا اونجا رو ببینه .
استفن : دفعه پیش که اومدم به خونت زیاد به همه چی دقت نکرده بودم .
تونی روی تختش دراز کشید : حالا میخوای برای ناهار چی دوست داری بگم درست کنن .
لوکی تو مدرسه : امروز هم اکن دوتا نیومدن مدرسه حالا هم که از ماجرای این دو تا با خبر شدم نمیدونم باید به چی فکر کنم .
پیتر ناگهان سر لوکی داد زد و لوکی درجا از ترس پرید .
لوکی : دیوونه این چه کاریه میکنی ؟ میخوای منو بکشی ؟
پیتر : ببخشید ولی اصلا به مک گوش نمیدادی .
لوکی : میتونم باهات یه جای خصوصی حرف بزنیم.
پیتر: درمورد چی ؟
لوکی : تونی و استفن .
پیتر : تو از کجا ..
لوکی : بریم حیاط پشتی .
حیاط پشتی :
لوکی : من همین دیروز همه چیز رو فهمیدن ولی واقعا نگه داشتنش سخته برام.
پیتر : تو نباید راجبش به کسی چیزی بگی میفهمی ، اگه دخترا بدونن خیلی برامون بد میشه .
لوکی : آره راست میگی ، اگه تور هم بدونه کلا به همه خبر رو میرسونه .
پیتر : حالا سهی کن به گوش کس دیگه ای نرسه .
ظهر خونه استفن ، استیو :
استیو : این دفعه دیگه نمیتونه جایی بره .
میرن دم در و زنگ خونه رو میزنم . و زمانی نگذشت که در باز شد .
مادر استفن : بله ، با کسی کار دارین ؟
استیو : من استیو هستم دوست استفن ، استفن خونه هست ؟
مادر استفن : ببخشید ولی خونه نیست رفته .
استیو : میدونید کجا رفته ؟
مادر استفن: نه نمیدونم من تازه اومدم خونه .
استیو : من پس مزاحم نمیشم ببخشید .
خونه تونی وقت ناهار :
تونی : واقعا پاستا تو بیشتر پاستا دوست داری؟
استفن : آره ، پاستا واقعا خوشمزست .
تونی : اون کسی که دیروز به در خونت زنگ زد کی بود ؟ آخه اون روز خیلی نگران بودی .
استفن : شخص خاصی نبود .
تونی زود تر از استفن پاستاشو تنوم کرد و داشت فکر می‌کرد که امروز کجا برن .
تونی : نظرت چیه امروز بریم شهربازی .
استفن : شهر بازی ، اگه وست داری بریم .
تونی : پس اوکی .

Take My Hand " Ironstrange "Where stories live. Discover now