پارت ۳۰

13 1 2
                                    

استفن :
من نمیتونم اینکارو انجام بدم ، من هنوز کاملا آماده این نیستم .
چجوری باید بهش اینو بگم ؟ الان واقعا این شرایط برای من سخته .
تونی منتظر بود تا حرف استفن رو گوش بده .
استفن : من هنوز کاملا آماده نیستم ولی ..
همون لحظه اولین دونه برف روی زمین بارید و توجه استفن و تونی به آسمون کرد . برف شروع به باریدن کرده بود .
تونی : داره برف میباره .
استفن : مگه هفته آینده قرار نبود بباره .
تونی : فکر کنم به خاطر سردی دمای بیش از حد اینجاست .
استفن : تونی ..
تونی چشماشو از آسمون رو به استفن کرد .
تونی : بله .
استفن : میخواستم بگم هوا سرد داره میشه ، من نمیخوام مریض بشی .
تونی : باشه بریم ، ساعت چنده ؟
استفن رو به ساعتش کرد .
استفن : خدای من باید زود برسیم به مدرسه ساعت هفت و نیم .
تونی : زود باش باید بریم تاکسی بگیریم .
تونی زدو تر از استفن رفت و تاکسی گرفت و هردو با عجله سوار شدن و راهی مدرسه شدن .
استفن : آرزو کن ناظم هنوز نرسیده باشه .
تونی : واقعا چطور اینقدر سریع زمان گذشت .
استفن : خودم هم نمیدونم .
استفن و تونی تونستن به موقع قبل از ناظم برسن به خوابگاه .
پیتر درد براشون باز کرد .
پیتر : شما دوتا چرا اینقدر طولش دادین ، کجا رفته بودید ؟ بی خبر سینما رو ترک کردین ، فکر میکنین پولش مدتیه یکی براتون می‌خره.
استفن : ما واقعا متاسفیم ولی برامون یه مشکلی پیش اومده بود هم اکن فیلم رو من قبلا دیده بودم .
پیتر : منو کامل راضی نکرد .
تونی : خودم فردا میبرمت با خودم به کافی شاپ ، هرچی دوست داری سفارش بده .
پیتر : باید فکر کنم فعلا برید شام رو آماده کنید که ما کلا مردیم منتظر شما موندیم .
استفن : الان .
استفن به سرعت رفت به طبقه بلا تا لباساش رو عوض کنه تونی هم همینطور .
بعد پنج دقیقه هردو اومدن پایین و به آشپز خونه رفتن تا شام رد درست کنن .
بقیه بچه ها هم تو سالن بودن و تلوزیون تماشا میکردن ، بعضیاشون هم خوابیده بودن .
تونی : میخوای چی درست کنی ؟
استفن : ببینم نظرت راجب تاس کباب چیه .
تونی : نظرم ، موافقم .
استفن : پس باشه شان تاس کباب .
حدود یک و نیم ساعت بعد بوی غذا به بچه های توی سالن رسید .
تور اول از همه از جاش بلند شد : امشب تاس کباب داریم .
لوکی سرش داد زد : صداتو بیار پایین مگه تو نخوابیده بودی ؟
تور : بوش منو بیدار کرده .
لوکی : اصلا دقیقا از کجا میدونی تاس کباب داریم امشب .
تور از بوش کلا معلومه.
لوکی : من نفهمیدم تو اون بینین چی هست میتونی اینقدر سریع تشخیص بدی بدی چیه .

Take My Hand " Ironstrange "Où les histoires vivent. Découvrez maintenant