1

14K 1.4K 143
                                    

مشغول تمیز کردن کانتر بود ک جیمز صداش کرد
_ بله ؟
^ بیا باید یه سرویس ببری
دستمال توی دستش رو زیر کانتر انداخت و دستاش رو به بهونه تمیز شدن به لباسش کشید ...
_ چی باید ببرم ؟ برای کجا ؟
جیمز به سینی کنارش که لیوان و بطری مشروبی روش بود اشاره کرد

_ اینو ببر اتاق ۲۱ قسمت وی آی پی .
دستاش رو تو هم گره کرد و سری تکون داد .
_ چشم ، الان میبرم .
سینی رو برداشت و بعد از تعظیم کوتاهی به سمت اتاق رفت ‌. دروغ بود اگه میگفت نمیترسه ، زیاد سرویس نمی‌برد ولی خب یجورایی جزو وظایف اش بود ... با نزدیک شدن ب اتاق و استشمام رایحه خوبی باعث شد که بدنش شل بشه ... نمیتونست کاملا متوجه رایحه بشه ولی خیلی بوی خوبی داشت ...

هر چی نزدیک تر میشد رایحه واضح تر و دلنشین تر می شد ... آهی از سستی بدنش کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد ... این رایحه از اون چیزی که فکر می‌کرد قوی تر بود و داشت روی بدنش تاثیر میذاشت ... از سرگیجه ای که دچارش شده بود دستاش رو دور سینی سفت تر کرد ... فقط باید زودتر کار رو انجام بده  ... در زد و بعد چند ثانیه وارد اتاق شد ... از حجم رایحه ای که حس کرد تلو تلو خورد ولی با فهمیدن چیزی سرش رو به سرعت بالا آورد و به رو به روش خیره شد ...

البته کاش این کار رو نمیکرد ... شکه به آلفایی خیره شده که به تاج تخت تکیه داد بود و سه تا دختر بتا دورش بودن و دستاشون رو داخل شلوار آلفا یا بهتره بگیم آلفاش ، تکون میدادن ...
تصویر رو به روش باعث می شد حالش بد بشه ... چشاش رو از چشمای شکه آلفا گرفت و به سرعت از اتاق بیرون زد ... گور بابای کاری که براش تا اون اتاق اومده بود ... نفس عمیقی کشید و تلاش کرد بغض توی گلوش رو پس بزنه ...

چه فکرایی ک درباره میتش نکرده بود و حالا ... بغض گلوش رو بیشتر چنگ انداخت و نفس هاش تند تر شدن ... خواست سریع تر از اون مکان دور بشه ک ه دستی شونه اش رو گرفت و محکم به دیوار کنارش کوبید ‌... اخی از سر درد کشید و به آلفای رو به روش خیره شد ... دروغ بود اگه میگفت که با بو کردن رایحه اش اروم نشده ... آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد به فشار بیش از حد دست آلفا روی شونه اش توجهی نکنه ...

_ چیزی شده ؟
به مردمک های گیج آلفا که در حال رصد کردن صورتش بود خیره شد و با شنیدن صدای بمش پلک هاشو روی هم گذاشت
+ امگای من ...
دست آلفا رو حس کرد که گونه اش رو لمس کرد
+ فاک ... خیلی خوشگلی ...

از خجالت گونه سرخ شدن گونه هاش رو حس کرد ... اولین باری بود که یه نفر اونم جفتش بهش میگفت که خوشگله ... چه میخواست یا نه قلبش شروع به تند زدن کرد ... حرکت نوازش وار انگشتای آلفا رو روی گونه اش حس کرد و ناخودآگاه ناله آرومی از گلوش خارج شد ... آلفای رو به روش لبخندی زد و سرش رو داخل گردنش برد و نفس عمیقی کشید
+ فاک رایحه ات ... اینقدر خوبه که حس میکنم دارم تحریک میشم ...

با این حرف آلفا که با صدای بمی زده شد جونگکوک تازه به خودش اومد ... دستاش رو به سینه لخت آلفای رو به روش کوبید و اونو از خودش دور کرد ... از ترس اتفاقی که ممکن بود بی افته مردمک هاش گشاد شدن و نفس هاش سریع شد
_ حق نداری به من دست بزنی !

Hand job | VkookWhere stories live. Discover now