همونجور که جان به اون مرد که حالا پلههای آخر رو طی میکرد خیره شده بود، آروم زمزمه کرد: ییبو آروم باش..
صدای گرفتهی ییبو رو شنید: من نمیخوام اینطوری بمیرم گا...
انگشتش رو با نوازش روی دست ییبو کشید: نمیذارم اتفاقی برات بیوفته قول میدم.
نگاهش به مرد افتاد که حالا توی یک قدمی ایستاده بود. نگاه ملتمسش رو به مرد دوخت: هرکاری بگی انجام میدم.. فقط بذار از اینجا بریم.. خواهش میکنم...
مرد چرخی دورشون زد و دوباره روبروی جان ایستاد: خودتون انتخاب کنین. کی اول داوطلب میشه؟
جان نفس سنگینش رو به زور بیرون فرستاد. این مرد یک روانی کامل بود. یک دیوونهی به تمام عیار بود. وقتی جوابی ازشون دریافت نکرد، نگاهشو بین جان که با نگاه وحشت زده بهش خیره شده بود و ییبو که پشت سر جان بود چرخوند. پوزخند معناداری زد؛ قدمی برداشت و اینبار ستون رو دور زد و مستقیم به سمت ییبو رفت. جان پشت سرش رو نمیتونست ببینه.
- نه.. نه.. ولم کن....
ییبو با لحنی پر از التماس اینو گفت. طولی نکشید که صدای نالهی پر از درد ییبو به هوا بلند شد.
مرد با لحن نفرت انگیزی گفت: خیلی جیک جیک میکردی جوجه.. میخواستی در رستوران منو تخته کنی؟؟
و دوباره صدای فریاد ییبو که از درد ناله میکرد توی فضا پیچید. جان دندون قروچهای کرد. میتونست قسم میخوره که رگ پیشونیش متورم شده.
با فریاد بلندی گفت: ولش کن عوضی! دست کثیفتو بهش نزن!
مرد قهقههی چندش آوری زد و گفت: اوه واقعا؟؟
به ثانیه نکشید که دوباره صدای فریاد ییبو بلند شد. جان بدون توجه به کتف دردناکش، با تمام زور سعی کرد خودش رو از شر طنابا آزاد کنه ولی نمیتونست. هنوز دستش گیر بود. ثانیهای بعد مرد از پشت ستون بیرون اومد و درحالی که یقهی ییبو رو گرفته بود و روی زمین میکشوندش، مقابل جان ایستاد و ییبو رو به ضرب روی زمین پرت کرد.
از خشم و عصبانیت تمام بدن جان میلرزید.
خودش رو تکون داد و با فریاد بلندی گفت: دستتو بهش نزن روانی! ولش کن!
مرد قهقهه زد و از این طریق ردیف دندون های زرد و کثیفش رو نشون داد. پا روی سینهی ییبو گذاشت و همونجور که با نگاه منزجرکنندهای نگاهش میکرد، بیتوجه به نالههاش گفت: هر ماه دو یا سه بار یکی از این جاده عبور میکنه و اون تابلوی دست ساز رو میبینه.. اگه شانس داشته باشم و گشنشون باشه صاف میان سمت رستوران و....
چشمکی زد و ادامه داد: امروز خیلی خوش شانس بودم که شما دوتا به تورم خوردین..
دوباره قهقهه زد و در حالی که ییبو رو با پاش به پشت میخوابوند روش خم شد و ساطور رو مقابل صورتش گرفت. ییبو سریع چشمهاشو روی هم گذاشت و از شدت قیافهاش رو توی هم کشید.
YOU ARE READING
Hellish Road
Mystery / Thrillerجان و ییبو توی سفر جادهای راه رو گم میکنن و توی مسیر یک رستوران پیدا میکنن که.... genre:Thriller,criminal,romance couple:yizhan(LSFY)