part 07

69 18 0
                                    

جان بینیشو که بخاطر سرما قرمز شده بود بالا کشید و برگشت نگاهی به پشت سرشون انداخت: میشه یه جور حرف بزنی منم بفهمم؟
د

وباره همون صدا این بار واضح‌تر به گوشش رسید. صدای خرخر میومد. محیط هم به قدری تاریک بود که جلوی پاشون رو هم به زور میدیدن.
وقتی سکوت فن‌شینگ رو دید دوباره پرسید: صدای چیه؟
لب‌های لرزونش رو از هم باز کرد: یه سگ هار و وحشیه.. اگه گیرش بیوفتی تیکه پاره میشی..
کمی مکث کرد، بعد از قورت دادن آب دهنش ادامه داد: بعضی وقتا چندتا از قربانیا رو توی باغ ول میکردن اونا هم به خیال اینکه آزاد شدن بیخبر از همه جا توی باغ راه میوفتادن... بعدشم که میدونی...
چشمای جان تا آخرین حد گشاد شده بود و به دهن فن‌شینگ چشم دوخته بود: تو اینارو از کجا میدونی؟ اصلا ببینم.. اینو میدونستی و گفتی از اینور بیایم؟
- اگه از اونور میرفتیم ممکن بود گیر بقیه اعضای باندشون بیوفتیم..
+ دیگه نمیتونیم برگردیم.. الان چیکار کنیم؟
- اگه همین راه‌ رو مستقیم بریم خارج از باغ یه ماشین پارک شده و فکر کنم سوییچ روش باشه.. فقط باید به اون برسیم
جان بدون حرف بهش خیره شد انگار که به چیزی مشکوک شده باشه. وقتی سکوت جان رو دید پرسید: چیشده؟
+ چند وقته اینجا اسیری؟ این همه اطلاعات داری رو از کجا آوردی؟
- خیلی وقته.. و خواهش میکنم چیز بیشتری نپرس
این رو گفت و بعد از گرفتن دست جان حرکت کرد. جان هم دیگه چیزی نپرسید. از شانس خوبشون مسیرشون با نور ماه روشن میشد و تا حدودی میتونستن راه رو تشخیص بدن. مسافتی رو طی کردن که صدای خش خشی از پشت سرشون شنیدن.
بی توجه به راهشون ادامه دادن اما صدای خش خش قطع نمیشد.
جان پرسید: خودشه؟
- احتمالا
با کشیدن نفس های عمیق سعی کرد خونسرد باشه و تمرکزش رو حفظ کنه. به راهشون ادامه دادن و قدم‌هاشون رو بلندتر برمیداشتن تا زودتر از اونجا خارج بشن اگه انگار باغ مدام کش میومد. نمیدونست چرا مسافت انقدر طولانی شده.
با صدای خش‌خشی که از کنارش شنید برای لحظه‌ای ایستاد توجهش رو به اون سمت داد. جسمی سبزه‌هارو زیر پاش له میکرد و جلو میومد که جان با کمی دقت تونست جسم سیاه و بزرگش رو ببینه.
با نزدیک‌تر شدنش تونست دندونای تیز و نگاه تیز تری که اون دوتارو نشونه رفته ببینه.
فن‌شینگ با ترس گفت: همینه...
جان دستش رو گرفت و با دویدن سعی کرد ازش دور شه. حین دویدن گفت: نگفته بودی انقدر بزرگه!!
قدم هاشون رو پی در پی و با سرعت بر میداشتن و با کنار زدن شاخه ها و بوته‌ها مسیر رو باز میکردن. سگ هم با غرش‌های دلهره آور و پارس‌های بلند پشت سرشون راه افتاده بود.
سوز سرد هوا بخاطر دویدن، مثل شلاق به صورتش برخورد میکرد و از راه دهن وارد گلوش میشد به طوری که نمیتونست آب دهنش رو قورت بده یا به راحتی هوا رو وارد شش‌ها کنه.
صدای ترسناک سگ، حواس جان رو از شرایطش پرت کرد و دندون‌های تیز و جثه‌ی عظیمش براش یادآوری شد.
شاخ و برگی که زیر پاشون میشکست و پارس های وحشتناک سگ که یک قدمیشون بود، سکوت فضارو بهم میزد.
هر دو به حد مرگ ترسیده بودن و جان عملاً دیگه پاهاش رو حس نمیکرد. فقط ترس از مرگ و دوباره ندیدن ییبو اون رو به جلو میبرد.
با احساس احساس شئ تیز و بُرنده‌ای که پاش رو گرفت فهمید سگ وحشی پشت پاش رو به دندون گرفته. دردش رو تا مغز استخون حس کرد ولی قبل از اینکه با دندونای تیزش پاش رو تیکه پاره کنه، پاش رو عقب کشید و با همین حرکت پوست پاش با درد شدیدی از بین دندوناش بیرون کشیده شد.
جان از درد فریاد کشید و از درد روی زمین افتاد. سگ روی صورتش خم شد اما قبل از اینکه دندوناش به گردنش برسه پوزه‌ش رو با دست گرفت و با فشار زیاد از خودش دورش کرد.
گوشت دستش زیر دندون‌های تیزش کنده میشد. دردش وجودش رو به آتیش میکشید ولی کندن گوشت دستش بهتر از پاره شدن شکم و گردنش بود.
با چشم های وحشت زده به صورت زشت و ترسناک سگ زل زده بود، مرگ رو توی چشماش میدید.
تحمل وزن سنگینش رو دیگه نداشت و پشت پاش هم بدجور میسوخت. بریدگی مچ دستش هم به کم طاقتیش دامن میزد و خودش رو یک قدمی مرگ میدید.
دیگه تحمل نداشت. چیزی نمونده بود که مرگ رو بپذیره چون دستش از دور پوزه‌ی سگ شل شد و داشت کم کم ولش میکرد.
با شنیدن زوزه‌ی عجیب و همزمان جدا شدن تن سنگینش، لای پلک‌هاش رو باز کرد و فن‌شینگ رو دید که بالای سرش با وحشت ایستاده.
خم شد و بازوی جان رو گرفت.
- خدای من، جان.. حالت خوبه؟ زودباش باید از اینجا بریم..
مات و‌مبهوت به فن‌شینگ نگاه کرد هنوز نفهمید چیشد که سگ از روش کنار رفت. از درد نمیتونست کلمه‌ای حرف بزنه.
پسرک ادامه داد: از داخل جیب اون عوضی چاقوشو برداشتم‌.. الانم فرو کردمش توی گردن سگه
نگاهی به سگ انداخت که با چاقویی توی گلوش از درد به خودش میپیچه.
فن‌شینگ به جان کمک کرد بلند شه و جثه‌ی ظریفش رو تکیه‌گاه جان کرد. جان بازوش رو گرفت و لنگون لنگون باقی مونده‌ی مسیر رو طی کردن.

Hellish RoadWhere stories live. Discover now