~سوکجین~
بعد از گذاشتن کلیدا از خونمو.....خونه نامجون زدم بیرون.
با کمک کلاه نقاب دارو ماسک و کلاه هودیم کاملا خودمو پوشوندم و راه افتادم سمت مقصدی نا معلوم...
یعنییی اینقدر راحت ،با چندتا جمله،سر یه حرف کمپانی تمومش کرد؟اصن از اول رابطمون براش ارزشی داشت؟یا فقط یه تست کوچولو بود برای فهمیدن دقیق تر گرایشش؟هنوز باورم نمیشه اینهمه سال علاقه و عشق و رابطه رو با چندتا کلمه تموم کرد.
با چندتا کلمه توی یه بالکن سرد و تاریک ،زیر نور مهتاب ،چطور تونست علاقمون رو، عشقمون رو نابود کنه؟اون بالکن خیلی سرد بود، نامجونی هم فقط یه تیشرت تنش بود.
اون پسره دردسر ساز کله خر اصلا به فکر خودش نیست.عصبی گوشی رو از تو جیبم بیرون آوردم تا بهش بگم که یا یه چیز گرم بپوشه، یا از اون بالکن کوفتی بیاد بیرون که...
یهو به خودم اومدم، دستم روی کیبورد گوشی قفل کرد و بی حرکت موند.
سوکجین چیکار داری میکنی؟!
چیکار میکنم؟کار اشتباهی نیست، فقط نگرانشم.
ولی... مگه دیگه اجازشو داری؟
معلومه که دارم، اون رفیقمه.اون...
کلمه رفیق حتی توی ذهن خودم برای خطاب نامجون خوردم کرد، برای باز صدم توی یک ساعت صدای خورد شدن قلبم رو شنیدم.اینقدر جلوی همه تظاهر کرده بودم، عادت کرده بودم...
فکر کنم درستش همینه، تا الان جلوی بقیه تظاهر میکردم از الان به بعد جلوی خودم و نامجون هم باید تطاهر کنم.اینقدر حرفهای باید باشم تا خودم هم کم کم باورم بشه.
متنی که نصفه تایپ کرده بودم رو پاک کردم و یه متن جدید نوشتم.متنی که با هر کلمش تیغی داغ توی قلبم فرو میبرد. با هر جملش لرز به جونم می افتاد.ولی مجبور بودم .
با شونه های افتادهای که یه روزی خونه امن نامجون بود و صورتی که خیس از اشک بود شروع کردم به قدم زدن.
اصلا کجا بودم؟یهو به خودم اومدم و اطرافمو چک کردم.راه زیاد اومده بودم ولی از خونه نامجون و زیاد دور نشده بودم.
ماشینم جلوی خونه مونی بود، برای همین اروم شروع کردم راه رفته رو برگشتن که مکالمه دوتا دختری که پشتم راه میومدن نظرمو جلب کرد.
+وای خدا نگاه کن این پسره از پشت چقدر شبیه جینه
_وای آره دقیقا مثل جین شونه های پهن داره.
+همون شونه های لعنتیش که نامجون همیشه با هیجان حرفشونو وسط میکشه.
جفتشون ریز خندیدن و یادآوری علاقه عجیب و غریب مونی به شونه هام باعث شد لبخند تلخی هم روی لب من بیاد و همراهی کنه با اشک فراری از چشمم+وای که نامجین شیپ مورد علاقمن، کاملا مثل یه کاپلن و از طرفی مثل والدین بقیه پسران. اگر ریل باشن...
اون روزی که بیان کام اوت کنن و رسما اعلام کنن که قرار میذارن من شخصا سکته میکنم از خوشی.
YOU ARE READING
زهر قهوه|•|Coffee Poison
Fanfiction+قهوه میخوری؟ -نه دیگه... +چرا؟ تو که همیشه قهوه دوست داشتی. -مزه تلخ قهوه تا جایی لذت بخش که ته گلوت رو نسوزونه.تا جایی که لذتش ،زهر نشه تمام جونت رو بگیره. -ولی بعضی وقتا چیزایی هست از قهوه ،زهرتر. مثل حس عشق،مثل جدایی. ~~♡~~ •| قهوه میسوزونه، هم...